چه آرام و بیخبر رخنه کرد در عمق وجودم آن حس ِ غریب ِ لطیف. تو شدی تمام من و من دل بریدم از هر چه غیر ِ تو بود. نامش را نمیدانستم اما پیامش زیباتر بود از هرچه زیبایی که میشناختم. این همه را تنها یک چیز ممکن میکرد؛ میلاد تو که تولد عشق […]
همان روز، همان جا، همان وعدهی دلانگیز قرارم با تو بهار بود که بهانهای شود شاید به قرار گرفتن این دل بیقرار بهار که نه، بهانهام تو بودی که شانهات تمام قرارم است و عشقت تمام بهارم
زمان در ذهنم دگرگون شده، آشفته شده، زمان که نه، ذهنم آشفته شده. آخرین بار که برایت نوشتم شاید نه خیلی دور باشد اما بر من بسیار گذشته. بر من ِ تنها که نه بر ما گذشته. این بار نمی خواهم برای تو بنویسم، دلم می خواهد برای خودم بنویسم اما تو بخوانی که این […]
این زخم را مرهم اگر هست بیاورید، وگرنه خاموش شوید که یاوه گوئیتان درد را مضاعف میکند.
تا چه اندازه باورهایت را باور داری؟ باور کن که هر آنچه به آن باور داری ممکن است در یک لحظه و در نهایت ناباوری فرو ریزد آن هم با رفتن نابهنگام کسی که شاید فقط یک بار دیده باشیاش، شاید هم اصلا ندیده باشیاش. میخواهی باور کن میخواهی نکن، اما ممکن است تو آن […]
در هر جنبهای از زندگی، در مقابل هر آدمی و در هر شرایطی، احساسی که بیدلیل شکل بگیرد و بیدریغ ادامه یابد نامش میشود حماقت. یعنی اگر شما محبتی بیدریغ به فردی داشته باشید، به طوریکه آن فرد هر رفتاری داشته باشد شما هنوز دوستش داشته باشید و نتوانید از محبت خود کم کنید شما […]
همصحبتی با بعضی از آدمها مثل فرار کردن از یه چیزهایی که نمیدونی چی هستن تو کابوسهای شبانه میمونه؛ طولانی، دلهره آور، تکراری و در نهایت پوچ.
من از نبودنها خستهام، از بودنهای عین ِ نبودن خستهام. از حرفهایی که زده میشوند خستهام، از حرفهایی که باید زده شوند اما نمیشوند خستهام. من از پیوندها خستهام؛ پیوندهایی آنقدر سست که با نگاهی تلخ پاره میشوند و آنقدر محکم که همیشگیاند. من از تکرارها از یادآوریها خستهام. از مثلا محبتهای بی سر و […]