هم‌صحبتی با بعضی از آدم‌ها مثل فرار کردن از یه چیزهایی که نمی‌دونی چی هستن تو کابوس‌های شبانه می‌مونه؛ طولانی، دلهره آور، تکراری و در نهایت پوچ.  

من از نبودن‌ها خسته‌ام، از بودن‌های عین ِ نبودن خسته‌ام. از حرفهایی که زده می‌شوند خسته‌ام، از حرفهایی که باید زده شوند اما نمی‌شوند خسته‌ام. من از پیوندها خسته‌ام؛ پیوندهایی آنقدر سست که با نگاهی تلخ پاره می‌شوند و آنقدر محکم که همیشگی‌اند. من از تکرارها از یادآوریها خسته‌ام. از مثلا محبت‌های بی سر و […]