شنبه صبح اول وقت آقای وکیل تماس گرفت و خواست که مدرکی را برایش ببرم. شنبه روز بسیار شلوغ و پرکاری بود. طبق عادت، لیست کارها را روی تخته نوشته بودم. لذت میبرم وقتی که به خانه برمیگردم و کارهای انجام شده را از روی تخته پاک میکنم. از همان صبح برای یک روز طولانی […]
دوشنبه و سهشنبه و چهارشنبه را از صبح تا دیروقت کارگاه بودیم و من مثل همیشه سرنخزن در دست و هدفون در گوش به سراغ لباسها میرفتم. هر لباسی که دوخته میشود (فارغ از مدل و پارچه و فاکتورهای دیگر) دست کم یک نقطهی گلوگاه دارد؛ نقطهی حساسی که دوختن و چک کردن آن را […]
امروز یک کوه لباس شسته شده را تا زدم و سر جاهایشان گذاشتم. این کار از نظر من واقعا کار سختی است؛ جمع کردن لباسهای شسته شده و گذاشتن هر کدام سر جایشان. از آنجاییکه مرتب بودن داخل کشوها و کمدها برای من اهمیت زیادی دارد به همین دلیل از سالها قبل برای تا زدن […]
(امروز را مینویسم که یادم بماند. روزانهنگاری حکم حافظهام را پیدا کرده و خیلی وقتها به دادم رسیده است؛ تاریخ ابلاغ فلان حکم کی بود، چه روزی بود که فلان جا رفتیم یا فلان کار را انجام دادیم… خلاصه این هم یکی از مزایای نوشتن به صورت روزانه است) یکی از مسائل اخیرمان این بود […]
خبر خوب این است که واقعا در چایساز رسوب آب ایجاد نمیشود. دیگر کاملا مطمئن شدم. آنقدر آب اینجا خوب است که فقط خدا میداند. یعنی من روزی هزار بار بابت آب در این منطقه سپاسگزارم. جالب اینجاست که خانهی پدر و مادرم بسیار به اینجا نزدیک است اما آب آنجا فرق دارد. ما در […]
امروز از صبح آنقدر خوشحال و سپاسگزارم که فقط خدا میداند. انگار تازه دارم درک میکنم که زندگیام وارد چه مرحلهای شده است. آنچه که امروز به لطف خداوند به دست آوردهام تا همین چند وقت پیش به نظرم نشدنی میآمد و فقط یک آرزوی بزرگ بود. خیلی خوب به خاطر میآورم که از همان […]
زود بیدار شدم که از کارها عقب نمانم. باید زودتر حرکت میکردیم تا قبل از رفتن به کارگاه به ادارهی ثبت شرکتها میرفتیم. در آنجا کار نیمه کاره ماند چون خواهرم باید حضور میداشت. پس به کارگاه برگشتیم. برای من امروز کار زیادی نبود. بنابراین از همان موقع پای کامپیوتر رفتم و کارهای مربوط به […]
ساعت ۶:۲۰ بود و هوا گرگ و میش. گرگ و میش به زمانی میگویند که نه کاملا روشن است و نه کاملا تاریک، زمانی که گرگ یا میش را میبینی اما نمیتوانی آنها را از هم تشخیص بدهی. یعنی آنقدر تاریک نیست که هیچ چیز نبینی اما آنقدر هم روشن نیست که بتوانی چیزی را […]
امروز دیگر واقعا در خانه کلافه شده بودم. بعد از صبحانه آماده شدم، کتونیهای راحتم را پوشیدم و از خانه بیرون زدم. احسان هم خواسته بود که کاری را برایش انجام دهم. ساناز مثل همیشه در بهترین زمان ممکن زنگ زد و همانطور که پیاده راه میرفتم یک ساعتی را با او حرف زدم. همانطور […]
قزوین که میآیم میتوانم ماجراهای چند روز را با هم یکی کنم از بس که هیچ اتفاق خاصی نمیافتد. البته که خودم هم کارهای زیادی پای کامپیوتر داشتم و نیاز به یک روز زمان داشتم تا همه را سر و سامان بدهم. اینجا هم که اینترنت بود و راحتتر میشد کار کرد. تمام دیروز را […]
زن بودن عجب چیز قشنگی است؛ من همیشه عاشق زن بودن بوده و هستم. همیشه میگویم که اگر هزار بار دیگر زاده شوم دوست دارم زن باشم و دقیقا همین زنی باشم که اکنون هستم. زن بودن ترکیبی جادویی از قدرت و ظرافت است که آن را تبدیل به چیزی بسیار منحصر به فرد میکند. […]
امروز صبح با نشستن پای کامپیوتر شروع شد. در حین کار یادم افتاد که یک سری ظرف داخل ماشین هستند که باید قبل از رفتن من شسته شوند اما ماشین هنوز پر نشده است. بنابراین بخشی از سرویس چینی که هنوز در صفِ شسته شدن ایستاده بود و من فرصت نکرده بودم به آن بپردازم […]