دوم فروردین نود و هشت ساعت دو ظهر حرکت کردیم، از سمنان گذشتیم، شب را در دامغان صبح کردیم. فردا صبح از مسیر جندق به سمت کویر مصر حرکت کردیم، تا چشم کار میکرد کویر بود و بیابان صاف و یکدست، در دشت کویر بودیم، ۴۰ کیلومتر بعد از جندق رسیدیم به کویر مصر، آفرود کردیم و پابرهنه راه رفتیم. سپس راه افتادیم به سمت بیرجند و در مسیر از طبس عبور کردیم. بیرجند شهر وسیع و تمیزی بود با شهرسازی خوب، خیابانهای عریض و مغازه هایی که تا نیمه شب باز بودند. چهارم فروردین بیرجند را به مقصد زاهدان ترک کردیم، از نهبندان عبور کردیم و وارد زابل شدیم. شهر کوچک زابل با کمترین امکانات و خانه های نامناسب و رستورانهایی پر از مگس، اما غذاهای خوب.
حرکت کردیم به سمت شهرسوخته و چند ساعتی را در شهر سوخته گذراندیم و شب در زاهدان اقامت کردیم. چهارراه رسولی در زاهدان تماما بازار است. در زاهدان یادمان آمد که کارت سوخت نداریم و در این نفت خیز ترین خطه ی کشور از بنزین آزاد و این حرفها خبری نیست. تعدادی از پمپ بنزینها به مسافرین اجازه میدادند که بدون کارت سوخت بنزین بزنند. زاهدان هنوز گازکشی ندارد و همه جا کپسول های گاز مایع به چشم میخورد.
ایرانشهر را رد کردیم و رفتیم به سمت سرباز. آب رودخانه در سرباز کاملا خشک شده بود و خبری از طبیعت زیبا نبود. به سمت چابهار حرکت کردیم و در مسیر از جکیگور عبور کردیم. ساعت نه شب پنجم فروردین به چابهار رسیدیم و با سیل عظیمی از جمعیت روبرو شدیم که جایی برای اقامت باقی نگذاشته بودند، حتی جایی برای چادر زدن. اما به هر حال توانستیم خانهای برای اقامت پیدا کنیم.
فردا صبح از چابهار به سمت گواتر حرکت کردیم، طبیعت در این منطقه واقعا منحصر به فرد است، تا چشم کار میکند صخرههای مرجانی. در مسیر در اسکلهای توقف کردیم تا خرید و فروش ماهیها را ببینیم. در پسابندر ماهی شوریده و میگو و ماهیهای دیگری خریدیم. گواتر عالی بود. سوار قایق شدیم و رفتیم وسط آب که با جنگل احاطه شده بود و دلفین ها همه جا اطرافمان بودند.
در مسیر برگشت ساعتی را در دل صخرههای مرجانی گذراندیم و از سکوت و عظمت طبیعت خاص این منطقه حظ بردیم. نان محلی خریدیم و نهار را در خانهی چابهار خوردیم. ساعت پنج عصر دوباره حرکت کردیم؛ اول بازار سنتی و بعد هم منطقهی آزاد. ترافیک سنگین بود، جنسها نامرغوب و قیمتها نجومی. دست خالی و فقط با یک دستهی سلفی برگشتیم. شب ماهی خوردیم با برنج کته.
ساحل چابهار بینهایت زیبا بود. از چابهار به سمت کُنارک حرکت کردیم. بازار کُنارک بازار خاصی است، کف تمام مغازهها موکت است و باید کفشها را قبل از ورود درآورد. مردم منطقه اغلب سنّی هستند. این بازار پیش از این بازار بسیار خوبی برای خرید کردن بوده اما این بار چیز دندان گیری نداشت به جز ملافههای پنبهای بسیار عالی که خریدیم. ساعت چهار بعد از ظهر ما در جادهی منتهی به میناب در حال حرکت بودیم. جادهای فوقالعاده زیبا که مسافت بسیار زیادی از آن با صخرههای بسیار بلند و حیرتانگیز احاطه شده بود. صخرهها شبیه نقش و نگار بودند. همه جای جاده پر از پستی و بلندی بود که باعث میشد دم به دم دل آدم بریزد که خیلی مزه میداد.
بافت طبیعت در هر قسمتی از جاده تغییر میکرد و هر تکه از آن زیبایی خاص خودش را داشت. کپرها از دور به چشم میخوردند. بچهها در کنار جاده در حال چراندن گلههای محقر گوسفند بودند. چیزی حتی برای خوردن پیدا نمیشد.
رسیدیم به زرآباد و مستقیم رفتیم به ساحل دَرَک که میگفتند غروبهای فوقالعادهای دارد، اما از شانس ما هوا ابری بود و خبری از غروب نبود. اما رملهای شنی و ماسهای با نخلهای پراکنده به اندازهی کافی زیبا بودند که حسرت ندیدن غروب را بشویند و ببرند.
در ساحل درک در شن گیر افتادیم، بلوچ ها کمک کردند و بعد از دو ساعتی تلاش بالاخره بیرون آمدیم.
فردا صبح اول وقت حرکت کردیم سمت باغ های موز، چه باغهای زیبایی و چه موزهای منحصر به فردی. از دخترکان زیبای منطقه عکس گرفتیم. نگهداری از باغها دست افراد عادی بود و مسالهای که خیلی جلب توجه میکرد این بود که با اینکه این افراد واقعا فقیر بودند و میتوانستند مثلا به ما موز بفروشند و پولش را بگذارند جیب خودشان و کسی هم متوجه نمیشد اما حتی یک نفرشان هم حتی به یک عدد موز از باغ دست نزد. همگی گفتند اگر میخواهید خرید کنید بیرون از باغ بخرید. موز خریدیم اندازهی قد یک انگشت با طعم بهشت، شبیه هیچ کدام از موزهایی که تا آن روز خورده بودیم نبود.
مسیر را به سمت میناب ادامه میدادیم که منحرف شدیم به سمت ساحل، پلیکان مرده و شترهای مرده را در این مسیر دیدیم و وقتی جاده را ادامه دادیم به دریاچهای رسیدیم پر از پلیکان. در ادامهی مسیر سری زدیم به بندری به نام بندر صیادی و محلیهای سخاوتمند منطقه بزرگترین میگوهایی که در عمرمان دیده بودیم را به ما هدیه دادند. میگوها را در ساحل ونک درست کردیم و چه مزهای داد. ساحل ونک فوقالعاده بود، تمیز، هوای عالی، پر از انواع صدفهای خاص.
دوباره مسیر را به مقصد میناب ادامه دادیم و از جاسک گذشتیم. در بازار میشی توقف کردیم، چرخی زدیم و خرید مختصری کردیم. در شهر سیریک توقف کردیم، سیریک بر خلاف انتظار شهری بود با مغازههای بزرگ و خوب. شام سوسیس بندری و پیتزا خوردیم و دوباره سری به بازار میشی زدیم.
روز جمعه ساعت ده صبح رسیدیم به میناب و با شهری کاملا تعطیل مواجه شدیم، بازار که هیچ کل شهر تعطیل بود. ما زمان نداشتیم که بمانیم. تخمهی آفتابگردان سفید خریدیم که ظاهرا سوغات میناب است. از چندتایی روستا عبور کردیم و به شهر کَهنوج رسیدیم اما مسیر را به سمت جیرفت ادامه دادیم. در این مناطق درخت قشنگی بود که اسمش را نمیدانستیم.
از ساحل ونک به بعد وارد استان هرمزگان میشوید و همه جا علائم هشداردهنده دربارهی پشه ی مالاریا را میبینید. در جیرفت غذا خوردیم؛ اکبرجوجه و زرشکپلو، معمولی بود اما زیاد.
حرکت کردیم به سمت شهر راین و ارگ تاریخی راین را دیدیم. نان خرمای محلی خریدیم و سبد حصیری. از جیرفت به بعد استان کرمان شروع میشود. باغ شازده را در ماهان دیدیم؛ چه صفایی، چه طراحیای، لذت بردیم، مسیر آب را دور تا دور باغ دنبال کردیم و از بالای ایوان خودمان را به جای شاهزاده گذاشتیم و از تماشای منظرهی پیش چشممان لذت بردیم. به سمت کرمان حرکت کردیم.
کرمان شهری بسیار بزرگ و بسیار تمیز است؛ با مغازههای عالی، خیابانهای عریض، پلهای خیلی خوب و پر از رستورانها و کافههای عالی. ما اما تا نیمه شب در قسمت اورژانس بیمارستان راضیه فیروز بودیم تا خواهرم که در طول سفر مریض شده بود معاینه شود. لهجهی کرمانی لهجهی کشدار و آرام و شیرینی است. بعد از بیمارستان به یک بستنی فروشی بسیار بزرگ به اسم ژامینو رفتیم که عالی بود، انواع بستنیها و نوشیدنیها با طعمهای مختلف.
فردا صبح دهم فروردین از بازار سنتی کرمان دیدن کردیم. حمام گنجعلی خان و اکونو موزه بانو حیاتی را دیدیم که در آن دختر با سلیقهای شلغم را داخل آب گذاشته بود و ظرف آب پر شده بود از ریشههای قرمز شلغم.
بعد از کرمان به سمت شهداد رفتیم. شهداد ظاهرا گرمترین نقطهی زمین است که واقعا هم گرم بود. اما گویی شبهای سردی دارد. تمام شهر در یک خیابان از درختان نخل و تعدادی درخت دیگر خلاصه میشود. شهر جالبیست. در شهداد شهری باستانی با قدمت چند هزار ساله معروف به شهر کوتولهها وجود دارد که از آن بازدید کردیم، چیزی زیادی از شهر باقی نمانده بود. آب انبار حاجمحمدتقی را دیدیم که ضخامت دیوارهایش هفت متر است و گنجایش هفت میلیون لیتر آب را دارد.
در یک اقامتگاه بومگردی به نام «آب انبار» که بسیار با صفا بود غذای بسیار خوشمزهای خوردیم؛ دیزی، بزقورمه و جوجه کباب. غذا عالی بود به خصوص بزقورمه که محشر بود؛ ترکیبی از گوشت، نخود و سیبزمینی میکس شده همراه با سیر و سبزیجات با کشک فراوان. حتی الان که مینویسم دلم میخواهد.
متاسفانه آسیاب آبی بسته بود، اطراف شهر را چرخیدیم، شهری بسیار قدیمی پوشیده از درختان نخل و با اینکه آباد نیست اما انرژی خوبی در آن جریان دارد. به سمت میبد حرکت کردیم. اقامتمان در یزد عزیزم مثل همیشه بسیار لذتبخش بود. آش شولی و آش رشته خوردیم و بعد تمام میبد را به دنبال جگرکی زیر پا گذاشتیم اما آخر سر پیدا کردیم که بسیار هم مزه داد.
صبح روز یازدهم فروردین محل سکونت را ترک کردیم و به سمت بناهای تاریخی شهر رفتیم، نارین قلعه را دیدیم، با اصرار و خواهش به کارخانهی سفال سر زدیم، ظروف سفالی و زیلو خریدیم و ظهر به مقصد تهران حرکت کردیم.
نهار را در قم خوردیم؛ چلو ماهیچهی مفصلی بود که بسیار مزه داد. از قم باران شروع به باریدن کرده بود، همان بارانی که آن سال باعث شده بود در تمام شهرهای ایران سیل به راه بیفتد، ظاهرا تمام مدت باران پشت سر ما بوده، ما از هر شهری که عبور می کردیم فردایش در اخبار میگفت که در آن شهر هم سیل آمده اما به ما برخورد نکرده بود. خدا با ما بود.
از قم یکریز باران میآمد. شب بود که به کرج رسیدیم. عجب عیدی بود و عجب سفری. دلم برای جنوب عزیزم یک ذره شده است.