صبح زود که چشم باز کردم فقط دو صفحه در دفترم نوشتم و بلافاصله بدون اینکه حتی قهوه بخورم یا هیچ کار دیگری انجام دهم کامپیوتر را روشن کردم و چند ساعتی بیوقفه پای کامپیوتر بودم. کارهای واجبی داشتم که باید انجام میدادم قبل از اینکه با پنبه خانم به استخر بروم.
همانطور که پای کامپیوتر نشسته بودم یک حرکتی را احساس کردم، از گوشهی چشم که نگاه کردم دیدم گربه خانمِ سفید و طوسی داخل خانه است و دارد برای خودش دنبال جای مناسب میگردد. از بالکن طبقهی بالا تمام پلهها را طی کرده و تا پایین آمده بود. قبلا هم چند بار وارد خانه شده بود اما نشده بود که تا پایین بیاید.
استخر امروز شلوغتر از هر باری بود که رفته بودم، آب هم سرد بود، سونای بخار هم خاموش بود، جکوزی هم خیلی داغ نبود، آدمها هم خوش انرژی نبودند…. خب، غرغر دیگری ندارم، فکر میکنم ته غر زدن را درآوردم 🥴
بعد از استخر هم دوباره بلافاصله پای کامپیوتر برگشتم و چند ساعت دیگر هم کار کردم. قسمت اعظم زمانم پای کامپیوتر میگذرد. سالهاست که وضعیت به همین منوال است. البته این چیزی که میگویم به معنی شکایت کردن یا غر زدن نیست. مسیری بوده که برای زندگیام انتخاب کردهام و چه خوب باشد چه بد باید مسئولیتش را بپذیرم.
از مسیرهایی که در زندگی طی کردهام و مهارتهایی که کسب کردهام راضی هستم. ما خیلی وقتها فکر میکنیم که بیهوده در مسیرهایی قدم گذاشتیم یا یک چیزهایی را یاد گرفتیم، درحالیکه تمام تلاشهای ما یک جایی جمع خواهند شد و همدیگر را تکمیل خواهند کرد. هیچکدام از تلاشهای ما در زندگی بیهوده و بینتیجه نخواهند ماند و حتما در جایی برای ما مفید خواهند بود. اصلا اگر مسیری در زندگی پیش پای ما قرار میگیرد، معنیاش این است که ما حتما باید آن مسیر را طی میکردیم، وگرنه اصلا به آن برخورد نمیکردیم.
چند سال پیش من و خواهرهایم و نیلوفر عزیزم، که آن زمان پیش ما بود، با هم تصمیم گرفتیم که وارد حرفهی عکاسی شویم. در واقع ایدهی خواهر بزرگترم بود که فکر میکرد ما گروه خوبی میشویم برای انجام این کار و ما هم شروع کردیم به یادگیری تئوریها. اما فقط چند هفتهی بعد گروه از هم پاشید. بچهها ادامه ندادند، در واقع هیچکدامشان علاقمند نشدند به این مسیر.
راستش من هم یادم نمیآید که علاقمند شده باشم، فقط نمیدانم چرا کاری را که شروع کرده بودیم خیلی جدی گرفتم و ادامه دادم. مرحله به مرحله پیش رفتم. مسیر یادگیری را طی کردم، وسیله تهیه کردم و ادامه دادم و ادامه دادم. نمیدانم چرا در هیچ مرحلهای کنار نکشیدم. الان که فکر میکنم میبینم اصلا نمیدانم انگیزهی واقعی من برای ادامه دادن چه بود! عکاسی برای من مسیر سخت و پُر هزینهای بود که ذره ذره طی کردم.
کسانی که در این حرفه مشغول به کارند میدانند که یادگیری در این مسیر هرگز تمامی ندارد، درست مثل مسیر کامپیوتر و IT که هرچقدر هم که یاد بگیری باز هم چیزهای جدیدی برای یادگیری وجود دارند و آنقدر همه چیز دستخوش تغییرات سریع و بعضاً شدیدی میشود که اگر بخواهی در این مسیر ادامه دهی باید تمام عمر در حال یادگیری باشی.
خلاصه که من انگار که یک شوخی را کاملا جدی گرفته باشم و ادامه داده باشم. الان که فکر میکنم میبینم با وجود تمام مشکلات و سختیها از طی کردن این مسیر راضی هستم، چون ترکیب IT و عکاسی به من این امکان را داده است که بتوانم آنچه را که در ذهن دارم به روشی بهتر و حرفهایتر، آن هم بدون نیاز به دیگران اجرا نمایم. در واقع بتوانم خودم را بهتر ارائه کنم و این اتفاق بسیار خوبی است.
قبل از اینکه در مسیر رشد فردی خودم قدم بگذارم همیشه فکر میکردم فوقلیسانس گرفتن آن هم در رشتهی خودم بزرگترین اشتباه زندگیام بوده است چون در آن دوران صدماتی به جسم و روحم وارد شد که تا سالها بعد درگیرشان بودم. اما الان دیگر میدانم که تمام آن روزهای سخت موهبتهای زندگی من بودند؛ همان سختیها باعث شدند که من به دنبال راهحلها بروم و با آدمها، مسیرها و طرز فکرهای فوقالعادهای آشنا شوم که شادی و آرامش و برکت را به زندگی من وارد کردند.
اینها را گفتم که بگویم اگر در زندگی مسیری را طی کردهاید که ظاهر ناخوشایندی دارد، از شکستهای عاطفی گرفته تا ورشکستیهای مالی، از دست دادنها، نرسیدنها و هر اتفاق نامطلوب دیگری، بدانید که در دل تمام اینها موهبتهای زیادی برای شما قرار داده شده است که اگر قلب و ذهنتان را به روی آنها بگشایید میتوانند آنقدر شما را رشد دهند تا تبدیل به همان آدمی شوید که به خاطرش به این جهان آمدهاید.
عصر از خانه بیرون رفتم تا به چند کار رسیدگی کنم. بعضیهایشان انجام شدند و بعضیهای دیگر نه. امروز زیاد انرژی نداشتم. باید چند صفحهای بخوانم و بخوابم.
الهی شکرت…