نکات امروز:
- با کلام خود گناه نکنیم
- دهانمان را جز برای گفتن کلام مثبت باز نکنیم
- کلام را محتاطانه خرج کنیم
- بذرهای منفی را در درون خودمان و دیگران نکاریم
کارگاه به شدت گرم و شرجی بود. یک پنکه به سالن اضافه کردیم که کمی هوا را جابهجا میکرد و کمی احساس بهتری ایجاد میکرد اما همچنان تحمل اوضاع سخت بود. یکی از دخترها مسئولیت چای را به عهده گرفته و انصافا از وقتی فقط او چای دم میکند کیفیت چای در کارگاه بسیار بالاتر رفته. سفارشی داریم که باید بیرون برود، بنابراین فردا هم باید بروم کارگاه.
امروز در کارگاه به این موضوع فکر میکردم که تا به حال چقدر در زندگیام با کلامم مرتکب گناه شدهام؛ گناه کردن با کلام یعنی بذرهای منفی را در درون خودت یا دیگران بکاری. حالا بسته به اینکه چقدر خاک درونت برای پرورش دادن بذرهای منفی حاصلخیز باشد، این بذرها در درون تو رشد میکنند و زندگیات را نابود میکنند. مثلا چند بار تا به حال به خودت گفتهای که عرضه نداری؟ که زیبا نیستی؟ که توانمند نیستی؟ و خیلی چیزهای دیگر…
قاضی درون تو آماده است تا این حرفها را بشنود و شروع کند به قضاوت کردن تو.
حالا ما همین بذرهای منفی را خواسته یا ناخواسته، دانسته یا ندانسته در درون دیگران هم میکاریم؛ بارها و بارها پیش آمده که نظری در مورد کسی دادهایم بدون اینکه بدانیم این نظر ما تبدیل به یک بذر منفی در درون او میشود که رشد این بذر جلوی رشد و پیشرفت آن آدم را میگیرد. البته که بستگی دارد که خاک درون آن آدم چقدر برای رشد این بذرهای منفی حاصلخیز بوده باشد اما تقریبا اکثر ما آمادهی سر کشیدن چنین جام زهرهایی هستیم.
ما بدون اینکه از میزان تاثیر کلاممان آگاه باشیم، دائما این انرژیهای منفی را به خودمان و دیگران منتقل میکنیم. من میدانم که بارها و بارها این کار را با خودم و اطرافیانم کردهام. اگر ما واقعا و عمیقا از تاثیر کلاممان بر روی خودمان و دیگران آگاه بودیم مطمئنن کلام را بسیار بسیار محتاطانهتر خرج میکردیم.
چه خوب میشود اگر دهانمان را به جز برای گفتن کلام مثبت باز نکنیم (این را به خودم میگویم که نیاز به این تمرین دارم)
عصر زودتر از کارگاه خارج شدیم به قصد دکتر. در مسیر رفت و برگشت در تهران به ترافیک خوردیم اما در عوض جای پارک خیلی خوبی پیدا کردیم و مطب دکتر هم بسیار خلوت بود.
بچهها در کارگاه بسیار از موهایم استقبال کردند و گفتند که چقدر بهت میآید و چقدر خوب شده است ☺️
من قرار است که تا سه روز موهایم را نشویم. البته مثل همیشه به رخشا گفتم که قول نمیدهم که بتوانم این کار را انجام دهم. بزرگترین عذاب و شکنجه برای من همین محروم بودن از یک حمام کامل و درست و حسابی است. اینها را مینویسم تا خودش بخواند و دلش به حال من بسوزد 🙄
دیشب که خودش موهایم را شسته بود، امشب هم مثل خارجیها حمام کردم بدون اینکه موهایم را بشویم (البته این پرانتز را باز کنم که از شانس من دوش باز مانده بود و همینکه آب را باز کردم کمی آب از بالا روی سرم ریخت. به خدا کائنات هم راضی نیست به این عذاب کشیدن من 😕)
حالا تا ببینیم چه پیش میآید.
سه عدد موز در شرف خراب شدن بودند، سریع دست به کار شدم و یک مدل کیک فوری بدون نیاز به پخت (کیکی یخچالی) درست کردم که فردا بخوریم. مادر خانم گفته بود هر وقت خواستی این کیک را درست کنی بیا بالا درست کن که من هم ببینم و یاد بگیرم. من هم رفتم بالا و مادر را صدا زدم که ببیند. تمام مدتی که روی صندلی نشسته بود و مثلا قرار بود یاد بگیرد مثل بچههایی که آرام و قرار ندارند مرتب با یک چیزی ور میرفت. حالا کل پروسهی درست کردن این کیک پنج دقیقه هم طول نمیکشد. آخر سر گفتم: «مادر پس چرا توجه نمیکنی؟ همین کارها رو میکنید که درسها رو یاد نمیگیرید بعد میگید معلم خوب نبود 🧐»
شیرینِ جان است دیگر…
دو روز است که خیلی زود به زود گرسنه میشوم. یک جورهایی بدنم دیگر با ذهنم همکاری نمیکند. اگر خدا بخواهد شنبه آزمایش میدهم و بعد تصمیم میگیرم که چطور پیش بروم.
آنقدر خستهام که کم مانده غش کنم.
صدای طبل عزاداری از راه دور به گوش میرسد.
الهی شکرت…