روکش انداختن داخل کابینتها و کمدها کار جالبی است؛ کاری نیست که بتوانی بدون فکر واردش بشوی و از یک جایی شروع کنی به اندازه زدن و بریدن. اول باید کل فضاها را بررسی کنی، بیشترین و کمترین طول و عرضها را اندازه بگیری و تصویری از کل فضا به دست بیاوری تا بتوانی با کمترین پِرتی بیشترین استفاده را ببری و مجبور به دوبارهکاری نشوی. کاری بسیار منطقی و در عین حال بسیار ظریف است.
من تمام این بررسیها را در مورد فضا انجام دادم و به این نتیجه رسیدم که روکشی که تهیه کردیم مناسب این فضا نیست چون با توجه به عرض کابینتها پِرتی خیلی زیادی خواهد داشت و در عین حال جنسش هم آنقدری که باید خوب نیست. یعنی نازک است و جمع میشود. بیشترین عرض کابینتها ۴۷ سانتیمتر بود و عرض روکش ۶۰ سانتیمتر بود. تصمیم گرفتم روکشی با عرض ۵۰ سانتیمتر تهیه کنم. فقط داخل یکی از کمدها که عرض طبقاتش ۶۰ سانتیمتر بود را با این روکش پوشاندم و بقیهی کار را انجام ندادم.
به جایش شومینه را کاملا تمیز کردم در حدی که انگار نو شده باشد. یک ساعت کامل هم داشتم آیفون را تمیز میکردم. آیفون از آن نقاطی است که مستعد کثیف شدن است چون زیاد به آن دست میخورد و باید مرتب تمیز شود تا کثیفیها در آن ماندگار نشوند. الان آیفون کاملا تمیز است و این حس بسیار خوبی به من میدهد.
در خانه انرژی جدیدی جریان پیدا کرده است. مخصوصا اینکه خودم میدانم که چه کثیفیهایی برطرف شدهاند و این انرژیِ فضا را برایم بسیار مثبتتر میکند. من این خانه را با جان و دل تمیز کردم. نه اینکه در میان راه دچار یأس نشده باشم، چرا شدم. من از خانهی خودم که تمام جزئیاتش را بر طبق سلیقه و نظر خودم درست کردهام و از آن مانند دستهی گل مراقبت و نگهداری کردهام دارم به عنوان مستاجر به خانهای میآیم که نیاز به تمیزکاریهای اساسی داشت و مسلما خیلی از بخشهایش مطابق میل من نبود. مایوس شدن در بعضی از لحظات امری کاملا طبیعی است. اما من بهترینِ خودم را برای تمیز کردن این خانه گذاشتم.
این قرار من با خودم است؛ بهترینِ خودم بودن در هر لحظهای و در انجام دادن هر کاری. این مسیری است که باعث میشود هیچ جای افسوسی برای من باقی نماند. این درس را از یکی دو باری که در زندگیام بهترینِ خودم را نگذاشتم و تا سالها ذهنم درگیر آنها بود گرفتم. فهمیدم که اگر میخواهم احساس آرامش عمیقِ درونی داشته باشم باید در هر لحظه از زندگی بهترینِ خودم باشم.
به همین دلیل است که وقتی به مهمانی میروم، وقتی با کسی حرف میزنم، وقتی خانه را تمیز میکنم، وقتی پیادهروی میکنم، وقتی غذا میخورم و در هر وقت دیگری تمام انرژی و تمرکزم را در آن لحظه قرار میدهم. من از آن آدمهایی نیستم که وقتی به مهمانی میروند موبایل دستشان میگیرند و یا وقتی با کسی حرف میزنند ذهنشان جای دیگری است. من از نصفه و نیمه بودن بیزارم. یا تمام و کمال هستم و یا تمام و کمال نیستم. یعنی حتی در نبودنم هم چیز نصفه و نیمهای وجود ندارد.
ساناز آمد. با بیژن آمده بود (بیژن اسم ماشینشان است) من هم دیگر کاری برای انجام دادن نداشتم. تصمیم گرفتیم در خانه بمانیم و حرف بزنیم. بساط پذیرایی هم کامل بود. چقدر هم خوش گذشت.
به ساناز در مورد حضور داشتن در لحظه گفتم. گفتم ما آدمها عادت به بودن در سطحِ زندگی کردهایم و یاد نگرفتهایم که عمق هر لحظه را زندگی کنیم. همیشه و همواره عجله داریم که این لحظات را بگذارنیم و به لحظات بعدی برسیم. مثلا عجله داریم که سریعتر این خانه تمیز شود و من بتوانم بروم کتابم را بخوانم، بعد کتاب را دست میگیریم و عجله داریم که تمام شود تا آن یکی کار را شروع کنیم. وقتی پیادهروی میکنیم دوست داریم زودتر به خانه برگردیم و وقتی برمیگردیم از بودن در خانه و انجام دادن کارهای خانه شاکی هستیم.
خلاصه که هیچوقت در لحظه نیستیم و این باعث میشود که در نهایت عمقِ زندگی را زندگی نکرده باشیم و احساس رضایت از زندگیمان نداشته باشیم. چون زندگی مجموعهای از همین لحظات است و اگر ما نتوانسته باشیم این لحظات را به خوبی حس کنیم امکان ندارد بتوانیم رضایت عمیقِ درونی از زندگی داشته باشیم.
من خودم فقط چند سال است که در لحظه بودن را یاد گرفتهام. شروعش از نوشتن در من شکل گرفت و یوگا هم کمک زیادی به این ذهنآگاهی و بودن در لحظه کرد. الان میتوانم بگویم که در بیشتر لحظات زندگیام حضور دارم و آنها را حس و تجربه میکنم. تمام زمانی که در قزوین بودم واقعا آنجا بودم و این شهر را تمام و کمال تجربه کردم. عواطف و احساسات شهر را درک کردم و پیوند عمیقی میان خودم و شهر ایجاد کردم. من از شهر پُر شدم و حالا که دارم آن را ترک میکنم هیچ جای افسوسی برای من باقی نخواهد ماند.
بودن در لحظه کاریست که نیاز به تمرین دارد، نیاز به آگاه بودن و این اتفاقی نیست که یک شبه در ما بیفتد اما کم کم به بخشی از شخصیتمان تبدیل خواهد شد.
عصر تخمه خریدیم و به خانه آمدیم و شب خوبی را کنار خانواده گذراندیم.
الهی شکرت…