نکات امروز:
- برای روابطمان چه بهایی حاضریم بپردازیم؟
- تا به حال از چه چیز با ارزشی گذشتهایم برای داشتن رابطهای که به آن احساس علاقمندی میکنیم؟
- آیا حرف و عملمان در رابطه یکی هستند؟
- همواره بهترینِ خودمان باشیم.
صبح که از خواب بیدار شدم ناگهان برای خودم یک روزهی ۲۴ ساعته تجویز کردم. با اینکه تصمیم جدی گرفته بودم که دیگر روزهی ۲۴ ساعته نخواهم گرفت اما نمیدانم چرا یک دفعه احساس کردم بدنم به این روزه نیاز دارد. به خصوص که شب قبل دیر شام خورده بودم و این چند روز هم در خوردن بعضی چیزها زیادهروی کرده بودم. بنابراین از همان اول صبح و بعد از نوشیدن قهوهی تلخ وارد روزه شدم.
خودمان را سریع به کارگاه رساندیم تا بتوانیم کارها را به موقع و قبل از رفتن به سمت دکتر به یک سرانجامی برسانیم. من به معنای واقعی کلمه یک نفس کار کردم. اگر تصور میکنید که این روزهایی که کارگاه میروم مثلا میروم که بچهها را مدیریت کنم سخت در اشتباهید؛ در روزهایی که سفارشی باید بیرون برود من پا به پای تمام بچهها کار میکنم؛ کارهای نهایی را چک و بستهبندی میکنم. در واقع اکثر گروه هیات مدیره همین کار را انجام میدهند تا مطمئن شویم که چه چیزی دارد از در کارگاه بیرون میرود. همینکه از کیفیت کار ارسالی مطمئن باشیم و هم اینکه آمار کارها دستمان باشد. چنین کارهایی را حداقل الان که خیلی بزرگ نیستیم نمیتوانیم به دیگران بسپریم. با وجودیکه سرپرست کنترل کیفی داریم اما باز خودمان هم باید روی بیرون رفتن سفارشها از کارگاه نظارت داشته باشم.
کار بیوقفهی فیزیکی این دو روز آن هم همراه با روزهداری مرا به شدت خسته کرده بود. واقعا تا لحظهی آخر آخر داشتم کار میکردم. اما خدا را شکر وقتی که کارگاه را به سمت دکتر ترک کردیم کارها کاملا انجام شده بودند و من خیلی راضی بودم.
خیابانها بسیار خلوتتر بودند نسبت به روز قبل. هم به این دلیل که پنجشنبه بود و هم به این دلیل که چند روز تعطیلی نزدیک است که باعث شده اکثر مردم به مسافرت بروند. در واقع این حد از خلوتی بزرگراههای داخلی تهران را من هیچوقت به چشم ندیده بودم. جای پارک بسیار مناسبی هم پیدا کرده بودیم. اما امروز کار دکتر خیلی بیشتر طول کشید. کمی در ماشین نشستیم تا چند تا تلفن بزنیم و این حرفها، وقتی که خواستیم حرکت کنیم متوجه شدیم که یک ماشین کنار ما و ماشین عقبی (یعنی در حد وسط) پارک کرده و بدون اینکه شمارهاش را بگذارد رفته که رفته. هر چه در مغازههای اطراف دنبالش گشتیم نبود. خلاصه به هر سختی که بود از بین دو ماشینی که کاملا به ما چسبیده بودند خارج شدیم و به سمت کرج برگشتیم.
وسایل را گذاشتیم خانه و مجددا رفتیم سراغ آن کاری که فعلا نمیخواهم دربارهاش بنویسم (امیدوارم که به زودی بتوانم بنویسم). بعد از آنجا برای مادر هر خریدی که لازم بود از میوه و سبزیجات گرفته تا نان جو، خرما و ارده و خلاصه هر چیزی که لازم داشت خریدم و برگشتیم خانه.
من بدون فوت حتی یک دقیقه وقت مستقیم پای کامپیوتر رفتم چون باید کار واجبی را روی وبسایت مشتری انجام میدادم که می دانستم زمانبر است که همینطور هم بود. در حالیکه هنوز در روزه بودم تا ساعت ۱۲ شب کار کردم و هر جایی که مثلا فایلی را برای آپلود کردن میگذاشتم و کمی زمان داشتم سریع وسایلم را از گوشه و کنار خانه جمع میکردم.
فردا قرار است بعد از حدود ۱۸ روز به خانه برگردم و از این بابت بسیار خوشحالم. نه اینکه خانهی پدر و مادر را دوست نداشته باشم، اتفاقا من در این خانه بسیار بسیار راحت هستم و هر کاری که بخواهم به راحتی انجام میدهم به خصوص که یک طبقهی کامل را در اختیار دارم که این باعث میشود بدون هیچ مزاحمتی به کارهایم بپردازم اما با اینحال درست گفتهاند که هیچ کجای دنیا خانهی خود آدم نمیشود. انسان نیاز دارد که حریم خصوصی خودش را داشته باشد.
یک عالمه وسیله را در گوشه و کنار خانه پخش و پلا کرده بودم که باید همه را جمع میکردم؛ از حمام و دستشویی و آشپزخانه گرفته تا اتاقها و سالن. من در واقع بیشتر از ۲۴ ساعت در روزه بودهام و کم کم احساس ناتوانی زیادی میکنم آن هم با این همه کار فیزیکی.
امروز در کارگاه فکر میکردم که ما برای روابطمان چه بهایی را پرداخت کردهایم؟ یعنی چه بهایی را حاضر شدهایم بپردازیم برای داشتن رابطهای که به آن احساس علاقمندی میکنیم؟ خیلی از آدمها را میبینیم که جذب کسی میشوند و در زبان بسیار عاشقند اما وقتی به عملکردشان نگاه میکنی میبینی حاضر نشدهاند قدم از قدم بردارند، حاضر نشدهاند برای یک قرار گذاشتن ساده وقت و انرژی بگذارند، حاضر نشدهاند خودشان را و شخصیتشان را ارتقا بدهند، حاضر نشدهاند از وقت و انرژی و پول و چیزهای ارزشمندی که دارند برای ارتباطشان سرمایهگذاری کنند، و خیلی حاضر نشدنهای دیگر که نشان از عمل نکردن دارد. نشان از اینکه طرف حرف و عملش با هم یکی نیست.
وقتی حاضر نیستیم بهای چیزی را بپردازیم چطور انتظار داریم که به آن برسیم؟
اینکه چقدر دلمان میخواهد رابطهای را داشته باشیم هیچ اهمیتی ندارد. چیزی که اهمیت دارد این است که چه قدمهایی برای داشتن و ساختن رابطهی مورد نظرمان برداشتهایم و چه بهایی پرداخت کردهایم.
البته اغلب ما در درک این موضوع دچار اشتباه هستیم؛ فکر میکنیم اگر برای رابطه بهایی بپردازیم خودمان را پیش طرف بیارزش کردهایم و به زودی آن آدم را از دست خواهیم داد. این تصوری صد درصد اشتباه است. شما هر چقدر که در «رابطهی درست» سرمایهگذاری کنید آن رابطه را قویتر و محکمتر خواهید کرد.
هیچوقت این را فراموش نکنیم که باید در هر کاری «بهترینِ خودمان» باشیم بدون اینکه نگرانِ از دست دادنها باشیم. مثلا اگر شما کارمندی باشید که بهترین خودتان را در کارتان میگذارید و در عین حال ترسی از چیزی ندارید هیچ مدیری حاضر نخواهد بود شما را از دست بدهد که اگر هم از دست بدهد در واقع او ضرر کرده است نه شما. شما در واقع در طول مدت کار کردن در آنجا خودتان را ارتقا دادهاید و مهارتهای زیادی کسب کردهاید و چون همواره بهترینِ خودتان هستید به سمت شغل بهتری هدایت میشوید.
در رابطهی عاطفی هم دقیقا همینطور است؛ اگر شما بهترینِ خودتان باشید اما ترسی هم از هیچ چیزی نداشته باشید، همه این را درک میکنند و حاضر نیستند این رابطه را از دست بدهند. به فرض هم اگر طرف درک کافی نداشته باشد این به نفع شما خواهد بود و شما به سمت رابطهی بهتری هدایت خواهید شد.
ما خیلی وقتها سرمایهگذاریهای کاملا اشتباه در روابطمان میکنیم و بعد تصور میکنیم آدمها برای بها پرداختن ارزش قائل نمیشوند و به اصطلاح هوا برشان میدارد و این قبیل حرفها.
شاید یک زمانی تجربهی شخصی خودم را در این مورد بنویسم.
خالی از لطف نیست که این شعر از سعدی و توضیحاتی که دربارهاش نوشتهام را بخوانید:
الهی شکرت…