دَر اگر بر تو بِبَندد مَرو و صبر کُن آن جا / زِ پَسِ صَبرْ تو را او به سَرِ صَدْر نِشانَد
و اگر بر تو بِبَندد همه رَهْها و گُذَرها / رَهِ پنهان بِنَمایَد که کَس آن راه نَدانَد
چقدر دوست دارم من این شعر مولانا جان رو؛ چقدر امیدبخشه، چقدر دلنشینه، چقدر حالخوبکُنه اون هم وقتی که از زبان کسی که قبولش داریم میشنویم. چقدر خوبه که یه کسانی بودند مثل مولانا که چنین ردپاهایی از خودشون به جا گذاشتند و چراغ راه ما شدند.
دقت کردید که شاید خیلی از ما هیچوقت حتی یک بیت از مولانا نخونده باشیم اما در درونمون یک احساس خاصی نسبت بهش داریم؟! بزرگ بودنش رو حس میکنیم، محبوب بودنش رو میفهمیم. انگار که ناخواسته نزد ما هم محبوبه. یه جور اَجر و قُرب خاصی پیش ما داره انگار، حتی اگر هیچی ازش ندونیم و حتی اگر اصلا نفهمیم که چی گفته.
به نظر من این به خاطر اتصالی بوده که به منبع جهان هستی، به خداوند، داشته.
انگار که او خیلی نزدیک بوده، مسیرها رو رفته، نادیدهها رو دیده و درک کرده. وگرنه هر کسی نمیتونه حرفهای اینچنینی بزنه که انقدر آرامشبخش باشه و انقدر به دل بنشینه.
یه وقتهایی بعضی از درها باید بسته بشن، اصلا خیر ما در بسته شدن اون درهاست. اگر ادعا میکنیم که ایمان داریم وقتهایی که درها بسته میشن باید صبور باشیم و باید بدونیم که همیشه در پس صبر خیر و برکت نهفته است. باید بدونیم که خداوند راههای پنهان بسیار زیادی در چنته داره و به موقع اونها رو به ما نشان خواهد داد.
الهی شکرت…