«رنج» که از یک اندازهای بزرگتر میشود، تمامِ عظمتش را از دست میدهد.
تا قبل از آن، انسان تلاش میکند تا به هر طریقی که میتواند خودش را از رنج خلاص کند. تا قبل از آن رنج درد دارد، ترس دارد، گریه دارد. اما رنجی که از اندازه عبور میکند دیگر دردناک نیست، دیگر ترسناک نیست، دیگر اشک آدم را در نمیآورد.
رنج از مقاومت تغذیه میکند و آنقدر رشد میکند که اندازهاش از اندازهی انسان بزرگتر میشود و فقط آن زمان است که انسان دست از مقاومت برمیدارد و سپس نسبت به رنجِ از اندازه گذشته بیتفاوت میشود. یک گوشهای مینشیند و بدون هیچ حسی آن را نظاره میکند.
اگر انسان از همان ابتدا اجازه میداد رنج در او رخنه کند، به اندازهی کافی بماند و عبور کند، هرگز آنقدر بزرگ نمیشد که او را بیرمق کند و از پا درآورد.
اگر میخواهی رنج را خلع سلاح کنی آن را تغذیه نکن. وقتی گرسنه بماند راهش را میگیرد و میرود.