بایگانی برچسب برای: روزهایم را در سکوت می‌گذرانم

چندی قبل نوشته بودم: «در پاییز آب از سرِ درماندگی‌ها می‌گذرد.»

فکرش را هم نمی‌کردم که در همین پاییز آب از سر درماندگی‌هایم بگذرد.‌

چقدر جهان شبیه چیزهایی می‌شود که می‌گوییم.

حالا می‌هراسم که بگویم ناامید و خسته‌ام.

می‌هراسم که بگویم ما این شهر را بدون تو چگونه طاقت بیاوریم؟ شهری که در آن به دنیا آمدی و زندگی کردی و از دنیا رفتی.

می‌هراسم که بگویم همه‌ی چیزهایی که برایم مهم بودند در نظرم مشتی چیز بیهوده شده‌اند.

گوش‌های جهان تیز است؛ حتی حرف‌های دلت را می‌شنود.

پس روزهایم را در سکوت می‌گذرانم، چون شهامتِ درافتادن با جهان را ندارم.