مثلا قرار بود یک ساعت زودتر صبحانه بخورم؛ روزهداری به ۱۷ ساعت رسید.
دیشب تا دیروقت بیدار بودم و مینوشتم. صبح هم که چشم باز کردم کلمات در سرم میچرخیدند. نوشتههایی که دوست دارند متولد شوند هرگز بیخیال آدم نمیشوند. وقتی که ذهن انسانْ آبستنِ جملاتی میشود باید آنها را به دنیا بیاورد؛ نه میتوان از راههای پیشگیری از بارداری استفاده کرد و نه میتوان آنها را سِقْط کرد. باید اجازه دهی متولد شوند.
از خانه بیرون رفتم و به چند کار رسیدگی کردم. وقتی برگشتم ظهر بود. خانهی پنبه خانم به نظافت نیاز داشت. یک چیزی خوردم و دست به کار شدم. من از نظافت کردن بیزارم. هیچوقت از آن دسته خانمهایی نبودم که از پروسهی نظافت کردن لذت میبرند، کلن من به کارهای خانه علاقهای ندارم و در این کارها آدم بسیار تنبلی هم هستم. اما در عین حال وسواس نظم و تمیزی دارم؛ یعنی اگر فضایی کثیف و نامنظم باشد ذهن من به هم میریزد و هیچ کاری نمیتوانم انجام دهم.
مجموع این ویژگیها باعث شده است که من در طول زمان به راهکارهایی برای نظافت کردن برسم که هم جنبهی تمیزیطلب روحم را ارضا کنند و هم جنبهی تنبل وجودم را. نتیجهی تجربیاتم را در کتابچهای جمعآوری کردم و تلاش کردم دیدگاه تازهای در مورد نظافت کردن به افراد بدهم تا در عین حال که فضاها را همیشه تمیز و مرتب نگه میدارند از سختی آن هم به مراتب برایشان کاسته شود. اگر دوست دارید میتوانید دانلود کنید و بخوانید:
(عکسهای قشنگی هم برایتان گذاشتهام که انگیزه بگیرید 🤩)
دوباره با پنبه خانم به همان استخرِ قبلی رفتیم. معمولا پیش نمیآید که جایی بروم و خانمی از من بلندتر باشد. امروز در صف بلیط استخرْ خانمی که جلوی من بود شاید ده سانتیمتر از من بلندتر بود. به او گفتم که هیکل فوقالعادهای دارد و او خوشحال شد.
یعنی من عاشق مردها هستم از بس که رها و آزادند. بعضیهایشان یک عدد حوله و یک عدد لباس زیر میگذارند داخل یک نایلون و درش را گره میزنند و میروند پارک آبی یا استخر. به همین سادگی و رهایی.
امشب استخر خلوتتر بود و توانستیم با خیال راحت دوش بگیریم.
یکی از فانتزیهای اخیرم این است که فرصت مبسوطی دست بدهد تا تنبان گل گلیِ گشادِ راحت بپوشم و پاهایم را دراز کنم و تخمه کدو بشکنم. از بس کار پشت کار هست و از بس زمانهای زیادی را در روزه هستم که چنین حرکتی برایم تبدیل به یک فانتزی شده است. الان چند هفتهای میشود دلم میخواهد انجامش دهم اما نمیشود.
صدای قل قل آب به گوش میرسد. طبق معمول میخواهم یک دمنوش آمادهی کسالتآور بخورم بعد از استخر. من معمولا خودم دمنوش درست میکنم؛ هر بار یک چیزهایی را با هم ترکیب میکنم تا یک طعم جدیدی ایجاد شود. اما اینجا به همین دمنوشهای آماده رضایت میدهم.
خیلی وقتها میدانی که در مقابل آدمها باید سکوت کنی اما یک جنبهی نادانی در وجودت هست که فکر میکند اگر سکوت کنی یعنی کوتاه آمدهای، یعنی طرف متوجه اشتباهش نشده است، یعنی او را ادب نکردهای، درسهای لازم را به او ندادهای و ممکن است بعدا در موقعیت مشابه دوباره همین رفتار را داشته باشد. این بخش نادانِ وجودت نمیداند که اتفاقا اگر دامن بزنی به موقعیت و اگر روی آن تمرکز کنی باعث تکرارش میشوی. اگر با آرامش از کنارش بگذری نتایج بهتری میگیری. نمیفهمد که این همه سال که خواستی همه را ادب کنی و به همه درس بدهی چه شد؟!
باید اعتراف کنم برای من واقعا سخت است که از موضع خودم پایین بیایم، اینکه در مقابل آدمها عقبنشینی کنم، واکنش نشان ندهم. در تمام زندگیام یک آدم واکنشی بودم که همیشه سعی کردهام حرف خودم را به هر طریقی به کرسی بنشانم، تلاش کردهام ثابت کنم که حق با من است.
چقدر خستهام از این خودبزرگبینی همیشگیام که همیشهی خدا من را مسلح میکند و به میدان جنگ میفرستد تا خودش را ارضا کند. او به دنبال کشورگشاییست اما تاوانش را من باید در میدانهای نبرد پس بدهم. دلم میخواهد آنقدر توانمند باشم که او را خلع درجه کنم تا بفهمد رئیس کیست!!
میدانم که تغییر دادن چیزی که تمام عمر با تو بوده کار راحتی نیست، از این بابت به خودم حق میدهم که پیشرفتم بسیار کند باشد اما این حق را به خودم نمیدهم که در جهت تغییر حرکت نکنم، حالا به هر قدری که میتوانم.
دیگر شارژم کاملا تمام شده است، باید بخوابم.
الهی شکرت…