“مدیون آنانی هستم
که عاشقشان نیستم
این آسودگی را
آسان می پذیرم
که آنان با دیگری صمیمیترند
با آنها آرامم و
آزادم”
این را خانم شیمبورسکا میگوید.
او را بسیار دوست میدارم؛ او را به خاطر طنز سادهی میانِ کلمات سادهاش، به خاطر نگاه متفاوتش به چیزهای به ظاهر سادهای که هر روز به سادگی از کنارشان میگذریم و به خاطر ظاهر سادهاش دوست میدارم.
و فکر میکنم مجموع همین سادگیها بوده است که جایزهی نوبل را از آن او کرده.
چطور این همه سادگی میتواند اینقدر تاثیرگذار باشد؟