بایگانی برچسب برای: لوکارب

همینکه پنجره را باز کردم کبوترْ بچه پر زد و رفت روی پشت بام روبرو نشست. تو دیگر چرا می‌ترسی؟! تو که همینجا به دنیا آمده و بزرگ شده‌ای. غریزه عجب قدرتی دارد. قویترین نیرو در جهان نیروی غریزه است. عقل و منطق و شعور و فرهنگ و تمدن و این‌ها هیچ‌اند وقتی که پای غریزه در میان است. در مورد انسان هم دقیقا همینطور است. اگر بخواهی در موقعیتی بر خلاف غریزه‌ات عمل کنی باید خیلی هشیار و آگاه و توانمند باشی. میلیونها سال تکامل هنوز نتوانسته چیزی را جایگزین نیروی قدرتمند غریزه کند.

نیم ساعت بعد دوباره پر زد و برگشت روی نرده‌ها. باورم نمی‌شود که این همان کبوتر دیروز است. در عرض فقط یک روز به طرز باورنکردنی تکامل داشته؛ نه فقط به لحاظ رشد فیزیکی بلکه عملکرد و رفتارهایش هم کاملا رشد داشته‌اند. دیگر پایش سُر نمی‌خورد روی نرده. به خاک گلدان نوک می‌زند و این یعنی دیگر خودش می‌تواند غذا بخورد. اصلا همینکه غریره‌اش غالب شده است به توانمندیهایش یعنی بزرگ شده است. درست است که پرواز کردنش هنوز دقت و قدرت کافی را ندارد اما به طور قابل ملاحظه‌ای رشد داشته و احتمالا همین روزها لانه را ترک خواهد کرد. جل‌الخالق…..

ناخن‌های بلندِ پاهایم در پیاده‌روی دیروز انگشت‌های کناری‌شان را زخمی کرده‌اند. باید کوتاهشان کنم.

هوا خنکی مطبوعی دارد. سکوت حکم‌فرماست و فقط صدای خواندن پرنده‌ها شنیده می‌شود. چقدر عاشق این لحظه‌های نابِ سکوتِ اول صبحم و چقدر عاشق زندگی‌ام من.

قهوه خورده‌ام و هنوز چند ساعتی تا شکستن روزه باقی مانده است. امروز برنامه‌ی فشرده‌ای دارم. امیدوارم که به لطف خداوند به همه‌ی کارها برسم.

——–
گاهی اوقات روابط در زندگی تبدیل به چیز بسیار پیچیده‌ای‌ می‌شوند؛ آدمْ خیلی وقت‌ها نمی‌داند کار درست و رفتار درست چیست، خیلی‌ وقت‌ها هم می‌داند اما نمی‌تواند عمل کند یا نمی‌خواهد عمل کند.

بعد از شانزده ساعت روزه‌داری صبحانه خوردم. هنوز خیلی طاقت داشتم اما چون می‌خواستم برای یک روز پُر کار انرژی داشته باشم صبحانه خوردم و بیرون زدم و کارهای زیادی انجام دادم.

اگر بخواهم گزارش پروژه‌ی کیک و شیرینی رژیمی دیروز را بدهم باید بگویم که نان بدک نبود، اما باید روش پخت را تغییر بدهم تا به نتایج بهتری برسم.

از شیرینی‌ها دو تایشان خوب بودند، دوست داشتم، اما هم باید مدت زمان پخت را کمتر کنم و هم در دستور تهیه تغییراتی ایجاد کنم تا بهتر شوند. کیک معمولی بود، شاید بتوانم چیز بهتری را جایگزین آن کنم. یکی از شیرینی‌ها را هم دوست نداشتم و کنار می‌گذارم. اما در مجموع پروژه‌ی جالبی بود.

چند دستور دیگر را هم در پروژه‌ی بعدی امتحان می‌کنم تا در نهایت به دو یا سه دستوری که از همه بیشتر دوست دارم برسم و همان‌ها را تکرار کنم. تا الان یک مدل کیک بلدم که خیلی خوب از کار در می‌آید. این پروژه را شروع کردم تا تنوع ایجاد شود و حداقل دو یا سه دستور خوب برای کیک و شیرینی لوکارب داشته باشم.

قصد دارم فردا با پنبه خانم (مادر را می‌گویم) استخر بروم. امیدوارم که همه چیز عالی باشد. الان که می‌نویسم ۱۲۰ کیلومتر فاصله هست بین من و پنبه خانم.

در مورد رفت‌ و‌ آمدهای دائمی که سالهاست بخشی از زندگی‌ام هستند بیشتر خواهم نوشت.

الهی شکرت…

صبح را با حالت تهوع شروع کردم. قبلا هم این اتفاق برایم افتاده است؛ صبحِ روزِ بعد از روزه‌داری بیست و چهار ساعته انگار که تعادل الکترولیت بدنم به هم میخورد و این مرا دچار سرگیجه و حالت تهوع می‌کند.

بعد از یک فستینگ ۱۲ ساعته صبحانه می‌خورم و صبحانه خوردن حالم را بهتر می‌کند.

روزم را با خواهر کوچکم و به خرید کردن برای او می‌گذرانم. اوقاتی که با او سپری می‌کنم برایم بسیار لذتبخش است؛ ما ساعت‌ها و ساعت‌ها حرف می‌زنیم؛ از افکارمان، اهداف و رویاهایمان، آگاهی‌های جدیدی که کسب کرده‌ایم،…

می‌توانیم روزها درباره‌ی این چیزها حرف بزنیم و اصلا احساس خستگی نکنیم.

همواره بر این باور بوده‌ام که برای یک خانم، خواهر داشتن نعمت بسیار بزرگیست و خداوند مرا تمام و کمال از این نعمت بهره‌مند کرده است.

خانه‌ی خواهرم آلبالو خوردم و باید اعتراف کنم که زیاد هم خوردم. معده‌ام از خوردن میوه بعد از این همه مدت آن هم با این حجم زیاد، تعجبِ درخوری کرد و به شدت واکنش نشان داد.

تا به حال در تمام زندگی‌ام چنین تجربه‌ای از به هم ریختن اوضاع داخلی نداشتم، نمی‌خواهم وارد جزئیات شوم فقط همینقدر بگویم که از بعد از ظهر و شب هیچ چیزی به خاطر ندارم به جز بست نشستن پشت در دستشویی…. تا من باشم دیگر از این غلط‌ها نکنم.

الهی شکرت