در چند روز گذشته مرتب به این موضوع فکر میکنم که خداوند چقدر کارش را خوب بلد است. حیرت میکنم از اینکه چگونه خداوند از کوچکترین امور این جهان گرفته تا بزرگترین امورات آن را تا این اندازه دقیق مدیریت میکند و از هیچ چیزی غافل نمیشود؛ از عواطف و احساسات ما گرفته تا امورات کهکشانها همگی توسط قدرت بینهایت او به بهترین شکل مدیریت میشوند.
من در این مدت اخیر ماجرایی را تجربه کردم که وقتی آن را در ذهن مرور میکنم میبینم که چقدر همه چیز دقیق و درست و در زمان مناسب اتفاق افتاد تا من تجربههای خاصی داشته باشم و با درونم تا حد بسیار زیادی هماهنگ شوم و زندگیام شکل و روی کاملا جدیدی به خود بگیرد که قبلا هرگز آن را به این شکل تجربه نکرده بودم و دقیقا در این مدتی که این سلسله اتفاقات در کنار هم قرار گرفتند تا من به این نقطه برسم همزمان خداوند حواسش به آدمهای اطراف من هم بود و آنها را هم دقیقا از همین مسیر مشمول خیر و برکت کرد. یعنی یک بار برنامهریزی کرد اما برای چند نفر.
هر چه فکر میکنم میبینم اگر خبرهترین مدیران جهان را جمع کنی نمیتوانند با این دقت برنامهریزی کنند به طوریکه همه از آن سود ببرند و راضی باشند.
واقعا جهان هر لحظه در حال گسترش خودش است و این روند هرگز متوقف نمیشود. گسترش از هر نظر و به هر طریق و این اتفاقات همگی باعث گسترش جهان میشوند.
خلاصه که من متحیرم از این برنامهریزی خداوند و هر بار بیشتر و بیشتر میفهمم که واقعا «خداوند بزرگتر از آن است که به وصف درآید»
به این موضوع هم اشاره کنم که همین چند روز دور بودن ما باعث شده که خانواده کاملا با این روند جدید هماهنگ شوند و من از این بابت بسیار راضیام. نه به این دلیل که هماهنگ شدن یا نشدنشان تاثیری در زندگی ما داشته باشد اما به این دلیل که دلم میخواست آنها هم حالشان خوب باشد که به لطف خدا اینطور شده است.
چقدر این قانون درست است که نباید به ناخواستهها پرداخت و به آنها دامن زد. بلکه باید از کنارشان عبور کرد و بر روی آنها تمرکز نکرد. من با تمام توانم تلاش کردم که به ناخواستهها نپردازم و حالا دارم نتیجهاش را میبینم که چقدر همه چیز عادی و روان و عالی پیش میرود.
مطمئنم که زمان همه چیز را بهتر و بهتر هم خواهد کرد و چه بسا حتی این تصمیم ما از هر نظر برای همه مناسبتر هم باشد. الان کاری که ما باید انجام دهیم این است که تمام تمرکزمان را روی خواستههایمان و مسیر پیش رویمان بگذاریم و پیش برویم.
امروز رفتم به انباری سر زدم تا ببینم که چه چیزی آنجا مانده که برنداشتیم و یاد یک ماجرایی افتادم؛ من خیلی قبلتر از اینکه هیچ ایدهای برای جابهجایی داشته باشیم به خودم گفتم اگر قرار باشد ما از اینجا برویم چه کاری هست که باید انجام دهیم تا آمادهی رفتن باشیم؟
اولین ایدهای که به ذهنم رسید این بود که باید انباری را مرتب کنیم و به وسیلههای آنجا سر و سامان بدهیم. چون میدانستم که در خانه وسیلهی اضافی که تکلیفش مشخص نباشد نداریم اما در مورد انباری میدانستم خیلی چیزها هستند که باید تکلیفشان مشخص شود.
به احسان هم گفتم و یک روز که خانه بودیم دست به کار شدیم و به سراغ انباری رفتیم؛ هر چیزی که به درد نمیخورد را دور ریختیم و همه چیز را سر و سامان دادیم. در نهایت کمتر از یک کارتن وسیله باقی ماند به علاوهی کارتنهای خالی لوازم خودمان که برای جابهجایی به آنها نیاز داشتیم. من احساس بسیار خوبی از این کار داشتم و حس میکردم که بارمان سبک شده است.
امروز که به سراغ انباری رفتم دیدم هیچ کار خاصی آنجا ندارم و همه چیز آماده است. فقط یک کارتن است که باید برداریم و ببریم.
ما با این کار به جهان اعلام کردیم که آمادهی حرکت کردنیم آن هم زمانی که هیچ نشانهای از جابهجایی نبود. وقتی سهم خودت را انجام میدهی و خودت را مهیا میکنی به سمت چیزی که برایش آماده شدهای هدایت میشوی.
ساعت دیواری در خانهی قدیم جا مانده و این چند روز جای خالیاش واقعا حس میشد. جالبش این است که ساعت دیواری اولین وسیلهای بود که من برای خانه خریدم و حالا آخرین وسیلهای است که دارد از خانه میرود. اصولا همه ساعت دیواری را در آخرین مرحله میخرند. وقتی همهی وسیلهها را خریدند تازه به دنبال ساعتی میروند که با وسایلشان هماهنگ باشد. اما من وقتی این ساعت را دیدم از همان لحظهی اول فهمیدم که این دقیقا همان چیزی است که من میخواهم و بدون معطلی آن را خریدم. هنوز هم عاشقش هستم و از خریدم بسیار راضیام.
الان تنها چیزی که ناراحتم میکند وضعیت دستهایم است. دستهایم در اثر شستشوهای مکرر دچار اگزمای شدید شدهاند و ناخنهایم کاملا خراب شدهاند. در این مدت خودم را کاملا رها کردهام چون دیگر جان و زمانی برای رسیدگی به خودم نداشتم. اما خاصیت آدمیزاد این است که روزهای سخت را فراموش میکند. باید یک هفته را به خودم اختصاص بدهم و به اوضاع شخصیام رسیدگی کنم تا دوباره حالم روبراه شود.
راستش را بگویم در شرایطی هستم که باید دائما به خودم بگویم «لَا تَخَفْ وَلَا تَحْزَنْ». نیاز دارم به خودم یادآوری کنم که پروردگاری که ما را در این مسیر قرار داده و تا این مرحله قدم به قدم ما را هدایت کرده و همراه ما بوده است قطعا ما را به حال خودمان رها نخواهد کرد. خداوند ما را تا اینجا نیاورده است که حالا رها کند. قطعا نقشههای فوقالعادهای برای ادامهی این مسیر برایمان در نظر گرفته است.
ایمان اگر ایمان است باید در چنین روزهایی خودش را نشان دهد وگرنه ایمان داشتن زمانی که همه چیز روشن و مشخص و روبراه است که دیگر نامش ایمان نیست. ایمان یعنی زمانی که نمیدانی قرار است چه پیش بیاید همچنان با حال خوب پیش بروی و مطمئن باشی که در طول مسیر هدایت خواهی شد.
امروز گلدانهایی که میخواهم با خودم ببرم را شستم تا تمیز و مرتب وارد خانهی جدید شوند. فردا هم در مراسم سوم پسرخالهام شرکت خواهیم کرد و دیگر خدا میداند که روز چطور پیش خواهد رفت.
الهی شکرت…