یه بار توو خیابون یه آقایی اومد جلو و اون سوال کلیشه ای رو پرسید که «خانم می تونیم با هم آشنا بشیم؟» گفتم ببخشید من متأهلم، گفت اتفاقا منم متأهلم
یه آن احساس کردم که به قول خارجی ها We have so much in common
می خواستم بگم حالا که انقدر نقاط مشترک داریم بیا با هم دوست باشیم اما به جاش جواب دندان شکن تری دارم ولي تا مدت ها ذهنم درگیر این بود که چرا تن به روابطی می دیم که ما رو از تنها بودن هم تنهاتر می کنن و چرا دل و جرأت نداریم که به جای ِ دنبال مسکّن بودن بکشیم اون دندونی رو که درد می کنه؟! چرا حواسمون نیست که هرچی بیشتر مسکّن بگیریم دوزمون میره بالاتر؟! دیگه اون حد از مسکّنی که روز اول حالمون رو خوب می کرده اثر نمی کنه و هر روز باید دنبال مسکّن های قویتر باشیم.
روبرو بشیم با انتخاب های اشتباهمون و بپذیریم مسئولیت ها و سختی های جدایی رو اما حاضر نباشيم كه عمر نازنينمون رو با دست و پا زدن وسط روابطِ صد من يه غاز به هدر بديم به اين اميد كه حالمون رو خوب كنن چون نمي تونن و تنها كاري كه مي كنن فقط بدتر كردن حالمونه. ارزش ما خيلي بيشتر از يه زندگيِ اين مدليه.