بایگانی برچسب برای: منیت

دو سال قبل این فکر در سرم چرخید که «هر فردی که تا کنون با من برخورد داشته است، هر چند برخوردی بسیار کوچک، حتمن و قطعن خیری را از طرف من دریافت کرده است؛ حتی اگر این خیر در حد یک لبخند یا یک نگران نباش درست می‌شود ساده بوده باشد.»

درون من این فکر را باور داشت و حتی لحظه‌ای به آن شک نکرد. حتم دارم که اگر کسی مرا بشناسد و این جملات را بخواند سری به علامت تصدیق تکان خواهد داد.

و بعد این عبارت به ذهنم آمد که «چند نفر در این هستیِ پهناور هستند که بتوانند با این قطعیت این حرف را در مورد خودشان و نحوه‌ی زندگی کردنشان بزنند؟»

این فکر زمانی به سرم افتاد که درونم متلاطم شده بود از رفتارهای عجیب و غریب آدم‌ها، من به این فکر اجازه دادم که دو سال مرا تغذیه کند تا اینکه به ادراک تازه‌ای رسیدم؛ این درک که در واقع خیرخواهی من در تمام عمرم از منیّت بزرگ من سرچشمه می‌گرفته، من تمام این مسیرها را رفته‌ام که یک روزی همین حرف را به خودم بزنم و اجازه دهم منیّت من باد در غبغب بیندازد.

من تمام عمر تلاش کردم؛ تلاش کردم خودم را بهتر کنم، تلاش کردم عادت‌های خوب ایجاد کنم، عادت‌های بد را ترک کنم، تغذیه‌ی سالم داشته باشم، ورزش کنم، مراقبه کنم، بخوانم، بنویسم، خیرخواه دیگران باشم، دیگران را به مسیرهایی که فکر می‌کردم مناسب‌اند هدایت کنم، آگاهتر زندگی کنم و غیره و غیره، اما در واقع تمام عمر تلاش کردم تا منیّت سیری‌ناپذیرم را ارضاء کنم، منیّتی که ظاهری مثبت داشته و همین ظاهر مثبتش بیشتر آسیب‌زننده بوده.

اگر در خیابان آدمی را ببینیم که رفتاری مبتنی بر عُقده‌های درونی اما در جهت منفی دارد به سادگی آن را تشخیص می‌دهیم و می‌گوییم فلانی عقده‌ای است، باید از او فاصله گرفت. اما زمانی که با عقده‌های به ظاهر مثبت مواجه می‌شویم به این سادگی‌ها متوجه‌ی خطرات آن‌ها نمی‌شویم.

من تمام این راه‌ها را رفته‌ام که یک روز به خودم و به دیگران بگویم که ببینید من چقدر آگاه هستم، چقدر به فکر ساختن نسخه‌ی بهتری از خودم هستم، چقدر استمرار دارم، چقدر فلان و بهمان که به این وسیله یا دیگران را زیر سوال ببرم یا خودم را ارضاء کنم.

من بلد شده‌ام که به ضعف‌ها و کمبودهایم معترف باشم و از آنها نترسم، اما خودِ همین نترسیدن و معترف بودن هم بخش تازه‌ای از منیَت من است که تلاش می‌کند بگوید «ببینید من چقدر شجاع هستم و چقدر صادق و ببینید که شما چقدر می‌ترسید.»

میل به آگاهی در واقع تمایل من به پر کردن عقده‌های درونی‌ام است و من به روشنی می‌بینم که عقده‌های من مرا زندگی کرده‌اند.

این روزها منیّت شفا نیافته‌ی آدم‌های دیگر هم پیش چشمم عریان شده‌اند؛ منیّت‌‌هایی که تا کنون با لباس‌های فاخر در میان عموم ظاهر می‌شدند حالا مثل دیوانه‌ای لُخت این طرف و آن طرف می‌روند و هنوز سعی می‌کنند عزت و بزرگی سابقشان را حفظ کنند، اما آب ریخته را چگونه می‌توان به درون ظرف برگرداند؟

این روزها برایم روشن شده است که عُقده‌هایمان ما را زندگی می‌کنند و شاید بزرگترین چالش ما این باشد که فاصله‌ی قابل قبولی را میان منیّت و خودمان ایجاد کنیم، چون منیّت عادت دارد بیش از حد به ما نزدیک شود و خودش را با ما یکی بداند.

جناب مولانا می‌فرماید:

گَر تو فرعونِ مَنی از مصرِ تَنْ بیرون کُنی
در درونْ حالی بِبینی موسي و هارونِ خویش

یعنی اگر منیّت و خودبزرگ‌بینی رو‌ از درونت خارج کنی، در دنیای درون تو صلح برقرار خواهد شد، به هماهنگی درونی می‌رسی، نیروهای درونت متحد خواهند شد و در یک کلمه حال خوب رو تجربه خواهی کرد‌.

من شخصا نمادِ تمام‌عیارِ «خودبزرگ‌بینی» هستم….
از بچگی یک جور خودمهم‌پنداری بزرگی در من بوده و هنوز هم یکی از بزرگترین موانع درونی منه.
نشانه‌های واضحی هم داره؛ مثلا اینکه من تحمل خیلی از شوخی‌ها رو نداشتم چون به طور ناخودآگاه فکر می‌کردم چرا کسی باید به خودش اجازه بده با آدم مهمی مثل من (🥴) شوخی کنه.

تحمل انتقاد رو که به هیچ‌وجه نداشتم چون همیشه فکر کردم کارِ من کار درسته، راه من راه درسته، حرف من حرف درسته… پس هیچ انتقادی وارد نیست.

تحملِ به هم خوردن برنامه‌هام رو نداشتم، تحمل اینکه چیزی باب میلم نباشه، تحمل اینکه نظرم پرسیده نشه، تحمل باختن یا موفق نشدن ….
و این لیست رو می‌تونم همینطوری ادامه بدم.

کلن منیت بسیار بزرگی همیشه در من بوده و هنوز هم علی‌رغم تلاش‌هایی که می‌کنم موفق نشدم چیز زیادی از بزرگیش کم کنم.

بنابراین من هیچوقت این صلح درونی که مولانا ازش صحبت می‌کنه رو تجربه نکردم.

این روزها خیلی می‌فهمم که چقدر این منیّتْ می‌تونه زندگی رو برای آدم سخت کنه، چقدر می‌تونه آدم رو دور نگه داره از موهبت‌های زندگی، چقدر می‌تونه آشفتگیِ درونی ایجاد کنه.

خیلی می‌فهمم که هماهنگی درونی چه نعمت بزرگیه و چه آرامشی ایجاد می‌کنه. خیلی می‌فهمم که جدی گرفتن خودت و زندگی چطوری می‌تونه دمار از روزگارت دربیاره.

درک کردن اینکه ما یک نقطه هستیم در این جهان بی‌انتها که مطلقا مالک هیچ چیزی نیستیم، باید ما رو به این آگاهی برسونه که احساسِ خودبزرگ‌بینیْ در واقع خنده‌دارترین حسیه که می‌تونیم داشته باشیم.

(اینها رو دارم به خودم میگم که در تمام عمرم توهم مهم بودن داشتم و این مانع درونی من رو از چه لذت‌هایی که محروم نکرده)