بایگانی برچسب برای: هفتم‌ها چه زود از راه می‌رسند

فهمیده‌ام که من تا به حال غم را تجربه نکرده بودم؛ آنچه تجربه کرده بودم تنها لایه‌ی نازکی از حسی نزدیک به غم بوده است؛ چیزی شبیه به لایه‌ی برشته‌ی روی یک قرص نان، حالا اما کل آن قرص نان را خورده‌ام انگار.

نانی که برای قلب من زیادی بزرگ است و هضم نمی‌شود.

صدای هق‌هق‌ام با صدای رودخانه در هم می‌آمیزد و به گوش کسی نمی‌رسد.

چقدر زود هفتم‌ها از راه می‌رسند.

پنج ماه گذشت…

و باز هم الهی شکرت…