تازگیها به ذخیره کردن یادداشت برای روز مبادا میاندیشم، روزی که شاید نتوانم یادداشت تازهای بنویسم، حداقل چیزی ته انبار داشته باشم که به وقت ضرورت بییادداشت نمانم. مغزم میگوید همین یک دغدغه را کم داشتی، اما من از این دغدغهمندی ناراحت نیستم، یک درد شیرین است، مثل درد جای آمپول که خودت تمایل داری دستکاریاش کنی.
آدم سایتدار مثل آدم سفرهدار است؛ همیشه به قدر وُسع چیزی هست که سر سفره بگذاری و پیش مهمانها آبروداری کنی. سفرهای که هر شب باز است نمیتواند هفترنگ باشد یا با بوقلمون و برهی بریان پذیرایی کند، باید مهمان را در حکم صاحبخانه بدانی که بتوانی نان و پنیر را بیخجالت سر سفره بگذاری و نگران حرفوحدیثها نباشی.
میشود چند شیشه مربا درست کرد و گوشهی انبار نگه داشت تا اگر چیز بهتری نبود با نان و مربا پذیرایی کنی. اینجا ننوشتن مساوی است با خالی ماندن سفره و هیچکس نمیخواهد مهانها گرسنه از پای سفرهاش بلند شوند؛ پس باید نوشت، حتی در حد یک نیمرو.
الهی شکرت…