قدیمها وقتی مثلا از دهان کسی در میآمد «چارلز بوکوفسکی»، بدو بدو میرفتم سراغ گوگل جان و میپرسیدم که این اسم باکلاس متعلق به چه کسی است و طرف چه کاره بوده است و چه آثاری خلق کرده است و فلان و بهمان، برای اینکه دفعهی بعدی که کسی جایی گفت چارلز بوکوفسکی بدانم طرف کیست و چه کاره بوده است، یا حداقل اسم آثارش را بدانم.
این روزها اما به این نتیجه رسیدهام که اگر قرار بود فردی و یا اثری در زندگی من تاثیری داشته باشد حتما به طریقی در مسیر من قرار میگرفت و یا قرار خواهد گرفت، پس لازم نیست برای دانستن چیزی عجله داشته باشم فقط برای اینکه به بقیه ثابت کنم خیلی میدانم.
«نمیدانم» اصلا ترسناک نیست که برای نگفتنش خودم را به آب و آتش بزنم. من خیلی چیزها را «نمیدانم» و اتفاقا این ندانستن خودش بخش شیرینی از زندگیست.