نکات امروز:
- شل کن
- از سرعت زندگی کم کن
- کارها را به خدا بسپار و سعی نکن که خودت امور را به عهده بگیری و انجام دهی چون نمیتوانی
- هر وقت که میبینی تحت فشار و استرس داری کار میکنی یا برای رسیدن به نتیجه عجله داری بدان که خودت کارها را به عهده گرفتهای به جای اینکه آنها را به خدا بسپاری.
دیشب کشف کردیم که یخچال قدیمی مامان یک دکمهای دارد برای برفک زدایی، یعنی اگر آن دکمه را بزنی و رها کنی خودش سریع برفکها را باز میکند. بعد از هفت ساعت تلاش برای آب کردن برفکها چنین کشفی مثل این بود که همان سطل آب یخ را روی سر من خالی کرده باشند. امروز که هیچ، تصویر سالها با عذاب برفکزدایی کردن هم آمد جلوی چشمم. واقعا چرا زودتر نفهمیده بودیم!!
فکرش را هم نمیکردیم که یک یخچال با این قدمت چنین سیستمی داشته باشد. جنس خوب همیشه خوب است. اما در عوض از این به بعد خودم هفتهای یک بار آن دکمهی جادویی را خواهم زد تا اوضاع به این وخامت نرسد.
امروز هر بار که در یخچالها را باز میکردم از تمیزی و نظم آنها لذت میبردم.
طبق معمول تا ظهر پای کامپیوتر بودم. بعد نهار را آماده کردم و من و مادر خوردیم. پدر هم زودتر غذایش را خورده بود.
صبح متوجه شدم که مادر امروز عصر وقت دکتر دارد.
سر و کلهی خواهرم یک دفعه از ناکجا آباد پیدا شد. کلید خانه را جا گذاشته بود و آمده بود آنجا. الهی شکرت که درِ خانهی امن پدر و مادر همیشه به رویمان باز است.
به لطف خدا ماشین به موقع به من رسید و رفتیم دکتر. کمی دور خودمان چرخیدیم تا پیدایش کردیم اما در عوض یک جای پارک عالی در دو قدمی مطب دکتر آن هم در آن منطقهی شلوغ پیدا کردیم که فقط لطف خدا بود. مطب دکتر عجیب شلوغ بود. منشی به ما گفت احتمالا تا ساعت ده شب طول میکشد تا نوبت شما بشود. مادر قبول کرد که بنشیند با اینکه من راضی نبودم این همه مدت یکجا منتظر شود اما چارهای نبود.
کتاب خواندم. با رخشا هم پیغام رد و بدل کردم، مثل همیشه حرفهای خوبی زد. (ناگفته نماند که اگر هم حرف خوبی نزده باشد باید بگویم که زده است چون این نوشتهها را میخواند، پس مجبورم چیزهای خوبی دربارهاش بنویسم 🤭😄)
سه ساعت که گذشت رفتم دستشویی. روشویی شیر آب نداشت، باور میکنید؟!
یک روشویی داخل دستشویی بود اما شیر آب نداشت. حالا من تا وقتی که مایع دستشویی را کف دستم نریخته بودم متوجه این موضوع نشده بودم. ذهن را میبینی؟! برایش باورپذیر نیست که چیزی که همیشه یک جایی هست حالا نباشد، بنابراین اصلا نمیگذارد تو متوجه نبودنش شوی، نمیگذارد ببینی و بفهمی که نیست چون این نبودن را باور ندارد. با اینکه بارها به آن ناحیه نگاه کردم اما واقعا متوجه غیرعادی بودن چیزی نشدم.
حالا من با مایع دستشویی کف دستم با نبودن شیر آب مواجه شده بودم و احساس میکردم که در یک منجلاب گرفتار شدهام. دیگر بقیهاش را تعریف نمیکنم اما واقعا تعجب کردم از اینکه مطب دکتری با این همه بیمار از حداقل امکانات محروم است و کسی به آن فکر نمیکند. برای دکتر مهم نیست که بیمارانِ مریض احوالش که اغلب ساعتها در مطب منتظر میمانند از یک شیر آب در دستشویی محرومند.
واقعا تعجبی ندارد که این آدمها با وجود این همه مراجعهکننده به جایی که باید برسند نمیرسند. در میان پزشکان خیلیها را دیدهام که به همین روش سالها به کار کردن ادامه میدهند. آنها تفکر فراوانی را در خودشان ایجاد نکردهاند و همیشه با تفکر کمبود درگیرند. فقط برخی از پزشکان که در کشورهای دیگر کار یا تحصیل کردهاند یا در شاخههای خاصی از پزشکی هستند برای محیط کارشان و بیمارانشان ارزش قائلند که این یعنی برای خودشان ارزش قائلند.
دختربچهای در صندلی روبروی من با دقت و ظرافت خاصی بند کفشهایش را باز کرده و دوباره بهتر و دقیقتر آنها را میبندد.
ساعت ۱۰:۳۰ ما را صدا زد داخل و وقتی به خانه رسیدیم ساعت ۱۱:۳۰ بود. پنبه خانمِ شیرین در مسیر برگشت میگفت بیخیال وزن کم کردن و رژیم و اینها، بیا برویم یک پیتزا و یک کیک بزرگ بخوریم. میگفت من وقتی وزنم بیشتر بود سالمتر بودم، حداقل درد نداشتم 😄
من هم مثلا خواستم شیرین زبانی کرده باشم گفتم مادر بیا برویم دور دور، این وقت شب جان میدهد برای دور دور کردن. مادر هم گفت: «آره شبهای عزاداریه، جمعیت بیرون زیاده، خوبه». یعنی اصلا کم نمیآورد 😁
وقتی رسیدم فقط آب خوردم و نشستم به نوشتن روزانهی امروز که البته بیشترش را در مطب دکتر نوشته بودم.
رخشا توصیه کرده است که «باید شل کنی». راست میگوید، من به این شل کردن نیاز دارم. باید از سرعت زندگی کم کنم. هر زمان که میبینی تحت فشار و استرس هستی یا نگرانی یا عجله داری، بدان که کارها را خودت به عهده گرفتهای به جای اینکه آنها را به خداوند بسپاری. بدان که خودت را همه کاره میدانی یا فکر میکنی فقط خودت هستی. چون من سالها آنجا بودهام کاملا این را میدانم اما هنوز هم خیلی وقتها بر طبق عادت برمیگردم به همان نقطه. اما خداوند هر بار به طریقی به من یادآوری میکند که تو کارهای نیستی، سعی نکن که کارها را خودت انجام بدهی چون نمیتوانی. امور را به من بسپار و کنار برو.
آنقدر خوشحالم از اینکه آن سالهای شوم را پشت سر گذاشتهام که نمیتوانم میزان خوشحالیام را توصیف کنم. اگر خداوند به زندگی من برنگشته بود در همین یکی دو سال گذشته قطعا به نهایت خط میرسیدم. اما آنقدر لطف خداوند بزرگ و بیپایان است که هرگز ما را به حال خودمان رها نمیکند.
الهی شکرت…