به خانمی که در باغچهی حیاطش، که دیواری بسیار کوتاه داشت، کار میکرد «خسته نباشید» گفتم، در حالیکه گلهای نارنجی بوتهای را که نمیدانستم چیست با آن عطر عجیبش در مشت چپم گرفته بودم و مراقب بودم فشاری به اندازه وارد کنم که نه گلها له بشوند و نه از مشتم بیرون بریزند.
فشاری به اندازه…..
با خود میاندیشم: اندازه بودن خیلی مهم است و آدمِ اندازهای بودن سختترین نوعِ آدم بودن است.