نود و نه درصد مادران، از جمله مادر خودم، فکر میکنن که اگر به بچههاشون دربارهی مخاطرات احتمالی موجود در زندگی هشدار بدن میتونن از بچه ها در برابر اون مخاطرات محافظت کنن.
از بچگی شروع میکنن به گفتن اینکه سوار ماشین میشی مراقب باش، خیلی حواست باشه دخترها رو میدزدن می برن بلا سرشون میارن، بچه دزدی خيلي زياد شده، با غریبهها حرف نزن، از خيابون رد ميشی مراقب باش همه تند ميرن، طلا ننداز خطرناکه و صدها مورد دیگه مثل این.
اما نمی دونن كه با توجه کردن، صحبت کردن و نگران بودن دربارهی این مسائل بچههاشون رو در همین فضای فکری قرار میدن و در نتیجه همون اتفاقاتِ ناخواسته رو به زندگی فرزندانشون دعوت میکنن.
ما به عنوان فرزندان این مادران همیشه از شنیدن این حرفها اذیت شدیم چون این حرفها با درون ما هماهنگ نبوده. ندای درونی ما بهمون میگفته که ما در این جهان ایمن هستیم اما نزدیکترین فرد زندگیمون چیزی غیر از این میگفته و از همون زمانها اضطراب شروع کرده به تهنشین شدن در عمیقترین لایههای ذهن ما و اين ترسها و نگرانیهای بيهوده همیشه موانع بزرگی بر سر راه ما بودن.
من مادر نیستم و نگرانیهای مادران رو درک نمیکنم. اما همیشه این دغدغه رو دارم که ما باید با نسلهای قبل از خودمون تفاوت داشته باشیم وگرنه که زیستنمون اصلا چه فایدهای داشته!!!
ما باید بتونیم ادعا کنیم که نسخهی بهتری از مادرانمون بودیم نه اینکه پا جای پای اونها گذاشتیم.
اما برای اینکه بتونیم باورهای درستی رو به فرزندانمون منتقل کنیم اول باید خودمون اون باورها رو داشته باشیم. برای اينكه بتونيم به بچهمون بگيم تو در پناه خداوند، ايمن هستی و لازم نيست از چيزی بترسی اول بايد خودمون اين رو باور داشته باشيم و بايد بپذيريم كه اتفاقات منفی رو ما هستيم كه داريم با توجهمون “خلق میكنيم” نه اينكه اونها واقعا وجود داشتند.
خیلی دوست دارم نظر مادران جمع رو در این مورد بدونم، چه مادران قدیمیتر چه جدیدتر؛ آیا هیچوقت تلاش کردند که جلوی انتقال باورهای اشتباهی که به خودشون منتقل شده بوده رو بگیرن؟ یا اینکه ناخواسته همون ترسها و نگرانیها رو به فرزندانشون منتقل کردند؟ يا شايد اصلا فكر میكنن مادرهامون كار درستی كردن و ما هم بايد همون كار رو انجام بديم؟
خوشحالم میكنيد اگر بنويسيد.