کاش میشد با جهانهای دیگر تماس تصویری گرفت تا تحمل دلتنگیها سادهتر شود.
البته ما را که دائم فیلتر میکردند، یا برق میرفت، یا اینترنت خراب بود، یا بهشت آنقدر از ما دور بود که ۱۲ ساعت اختلاف زمانی داشتیم، اما به هر حال همان هم غنیمت بود.
(جهنم که قاعدتن تحریم بود، اگر هم نبود مردمانش خیلی گرفتار بودند.)
به هر حال میشد هر از گاهی تماسی با آن طرف گرفت، جبرانِ بوس و بغل را نمیکرد اما دور بودنها را سادهتر میکرد؛ مثل وقتی که کسی مهاجرت کرده است.
مرگ هم یک جور مهاجرت است از سرزمینی به سرزمینی دیگر؛ تا همین یکی دو دههی قبل، برای آنهایی که هجرت میکردند تماس گرفتن کار سادهای نبود. آدمها دوریها را به امیدِ خوب بودنها و برگشتنها تاب میآوردند.
حالا تماس تصویریْ تابآوری را سادهتر کرده است.
احساس میکنم ما را تبعید کردهاند به سرزمینی دورافتاده بدون هیچ مسیر ارتباطی، حالا ما باید بیخبر ماندنها را تاب بیاوریم؛ به امید روزگارِ روشن و تازهی مردمانِ مهاجر.
من اما قانعم به یک تیک آبی کنار یک احوالپرسی ساده.
الهی شکرت….