یک طوری وِلو شدهایم و پاهایمان را دراز کردهایم وسط زندگی که انگار قرار است هزار سال اینجا بمانیم.
حواسمان نیست که جمع و جورتر بنشینیم و آمادهتر باشیم.
همهی آنهایی که رفتهاند، یک روزی فکر میکردند عزیزکردهی دنیا هستند و قرار است اتفاقات خاصی برایشان بیفتد.
فکر میکردند اهل برنامهریزی و حساب و کتاباند و قطعن گوشهی مهمی از دنیا را خواهند گرفت.
فکر میکردند مرگ مال دیگران است.
فکر میکردند دنیا، رفتنشان را طاقت نخواهد آورد.
شاید نخواهیم بپذیریم، اما آنقدر زندگیْ شبیه زندگی ما هست که مال ما اصلن به چشم دنیا نمیآید.
حتی اگر مخترع و مکتشف و هنرمند و اینها هم بودیم باز حضور یا عدم حضورمان هیچ فرقی به حال دنیا نداشت؛ جهان نه نیازی به علم و دانش ما دارد و نه به فن و هنرمان. خودش به قدر کفایت همهی اینها را دارد. تازه حالا که ما آدمهایی بسیار معمولی هستیم، یکی هستیم از میلیارد.
نعمت هم که زیاد باشد کسی قدر نمیداند؛ اگر فقط یک موجود زنده در جهان وجود داشت قدرش دانسته میشد، اما میلیارد میلیارد موجود زنده هست، از هر قماش و با هر شکل و شمایلی. این تنوع در آفرینش هم بدجوری قدر و منزلت آفریدهها را کاسته است (البته در عوض قدر و منزلت آفریننده را افزوده، او توانش را به نمایش گذاشته است و نوش جانش هم باشد.)
به هر حال از مدل ما اشرف مخلوقات هم به لطف خدا میلیاردها تن هستند، پس من و تو باشیم یا نباشیم به حال هیچکس فرقی ندارد، ما عزیزکردهی هیچکس نیستیم، قرار هم نیست اتفاق خاصی برایمان بیفتد.
تصور کنیم که عمرمان چیزی بینهایت معمولی باشد؛ بیهیچ تاثیری، بیهیچ رد و نشانهای، بیهیچ اتفاق خاصی و فراتر از همهی اینها به قدر یک پلک زدن هم فرصت داریم، آیا باز هم اینطور گشاد مینشینیم وسط زندگی یا خودمان را جمع و جورتر میکنیم؟
آیا زور میزنیم یا رها میکنیم؟
آیا شبیه کسی رفتار میکنیم که هزار سال فرصت دارد یا شبیه کسی که نمیداند یک لحظه هم فرصت دارد یا نه؟
وقتی جایی زلزله میآید آدمها کل نیازشان را در ساکی جمع میکنند و تا مدتی آن را جلوی در آماده میگذارند تا هر زمان خبر از پسلرزه شد آن ساک را بردارند و بیرون بزنند.
برایشان مهم نیست اگر کل وسایل زندگیشان زیر آوار بماند، فقط میخواهند خودشان را نجات دهند.
چطور است که ما لرزهها و پسلرزههای مرگ را کاملن نادیده میگیریم و ساکی جمع نمیکنیم و آمادهی بیرون زدن نمیشویم؟
شاید فکر میکنیم زلزله مال دیگران است، یا فکر میکنیم خانههایمان مستحکماند.
جمعتر بنشین عزیزم، به زودی قرار است جایت را به نفر بعدی بدهی.
پ.ن: دور از جان شما باشد، هر چه میگویم به خودم میگویم.
الهی شکرت…