تو را عجیب به خاطر میآورم؛ تو را در روزهایی که نبودی، تو را در چیزهایی که ندیدی، تو را در حرفهایی که نزدی، تو را در مهربانیهایی که نکردی به خاطر میآورم. تو را آنجا که نمیخواهم، تو را آنطور که نمیخواهم به خاطر میآورم. من تو را عمیق و دردناک به خاطر میآورم.
بایگانی برچسب برای: خاطره
تافته ای از احساسات ِ به هم بافته که تنها خاصیتش شاید این باشد که خاطره ی بودن را زنده نگه می دارد
مریم کاشانکی
من زندگی کردن را ذره ذره یاد گرفتم؛ سی سالگی سرآغاز تحولی بزرگ در من بود. کشف مسیرهای جدید، کشف شاد بودن و لذت بردن از اتفاقات ریز و درشت، کشف عاشقی، کشف ساده گرفتن زندگی، کشف خندیدن از ته دل و خلاصه کشف هر چیزی که میتوانست از من آدم بهتری بسازد.
تازهترین نوشتهها
- مخاطبِ آپاندیسطور19 فروردین 1404 - 11:13 ب.ظ
- خالق اعصاب نداشت18 فروردین 1404 - 10:06 ب.ظ
- اسپرم قورباغهای15 فروردین 1404 - 1:19 ب.ظ
- جهانهای موازی14 فروردین 1404 - 11:22 ب.ظ
- شرطبندی روی بازنده13 فروردین 1404 - 12:06 ب.ظ
حساب کاربری
تازهترین نوشتهها در کانال تلگرام