ساعت پنج و پنجاه و پنج دقیقه چشم باز کردم. فقط در دفترم نوشتم و قهوه خوردم و ساعت ۶:۳۰ پای کامپیوتر بودم. حتی صبحانه را احسان با یک سینی آورد پشت میز کار و من همانجا در حین کار کردن خوردم. گربه هم طبق معمول آمد پشت در و اصرار کرد که بیاید داخل. یک سری هم به من زد که به شدت مشغول کار کردن بودم و هیچ فرصتی برای توجه کردن به او نداشتم.
تا ساعت ۱ بدون توقف کار کردم. نهار را پایین خوردیم و من به سرعت دوباره برگشتم بالا و کار را ادامه دادم.
احسان ظرفهای شسته شده را از ماشین خارج کرده و هر کدام را در جایی که فکر میکرده جای درستش است گذاشته. حالا هر کابینتی را که باز میکنم ظرفی آنجا هست که جایش آنجا نیست و من هر بار با دیدن این صحنه لبخند میزنم. چطور میشود که جابهجا گذاشتن ظرفها میتواند لبخند روی لب آدم بیاود؟
این فکر که کسی هست که دلش میخواهد به تو کمک کند لبخند روی لب آدم میآورد. مجموع همین چیزهای بسیار ساده است که رابطهای را عمیق میکند و عشق چیزی به جز همین تجربههای کوچک نیست.
هر چه از عمر یک رابطه میگذرد شکل آن رابطه تغییر میکند، در واقع رابطه در گذر زمان بالغ میشود درست همانطور که خود ما میشویم. در ابتدا رابطه یک کودک سرخوش و رها است، زندگی برایش چیزی نیست به جز لذت همین لحظه و لذت برایش خلاصه میشود در شور و هیجانِ دلدادگی؛ پیغام دادن و پیغام گرفتن، دیدن و بودن در کنار هم و خوش بودن با هم. در این دوران همه چیز هیجانانگیز است و هر چه کودک میخواهد مهیا میشود …
کم کم رابطه تبدیل به یک نوجوان میشود که دوران بلوغی پُر تنش را میگذارند؛ درگیریهای عاطفی سر برمیآورند، سازش نکردنها، دیدن نقاط ضعف و کمبودها، خواستههای متفاوت، افکار و باورهای متفاوت… دورانی که فقط تفاوتها به چشم میآیند. تمام آن چیزهایی که یک زمانی باعث ایجاد این اتصال بودهاند حالا همانها تبدیل میشوند به تفاوتهایی که قابل پذیرش نیستند و این احساس را ایجاد میکنند که ما به درد هم نمیخوریم.
پس از این مرحله (اگر از آن جان سالم به در ببری) رابطه وارد دوران جوانی میشود؛ زمانی که کم کم پذیرش را یاد میگیری و میفهمی که تفاوتها اجتنابناپذیرند چون ما انسان هستیم و هر کدام دنیای خودمان را داریم، میفهمی که تفاوتها نه تنها چیز بدی نیستند بلکه دیدگاه جدیدی به تو میدهند و باعث رشد و پیشرفت تو میشوند. میفهمی که رابطه چیزی ایستا نیست که اگر باشد جذابیتش را از دست میدهد. در مرحلهی جوانی مهارتهای تازهای میآموزی که کمک میکنند رابطه از مرحلهی بودن در «سطح» خارج شده و وارد مرحلهی «عمیق شدن» شود.
در مرحلهی میانسالی رابطه چیزی کاملا متفاوت خواهد بود؛ ابراز احساسات آدمها نسبت به هم کاملا تغییر خواهد کرد، دیگر کلام ابزاری برای نشان دادن احساسات نخواهد بود، در واقع دیگر کلام توان انجام چنین کاری را ندارد. حتی نوع رفتارها کاملا تغییر میکنند. رفتارهای به ظاهر سادهی روزمره نشاندهندهی عمق رابطه خواهند بود. صبور بودن، پذیرفتن، همراه شدن و ویژگیهایی از این دست تبدیل به بخشهای لاینفکی از شخصیت آدم میشوند.
تجربه کردهام که تا زمانی که ۵ سال از عمرت را زیر یک سقف با کسی نگذرانده باشی اصلا نمیتوانی ادعا کنی که رابطهای را تجربه کردهای. مراقبت و نگهداری از یک رابطه برای مدت زمانی طولانی کاری بسیار پیچیده و گاها طاقتفرساست، اما اگر بتوانی رابطه را برای این مدت زنده نگهداری خواهی دید که عمق و معنایی کاملا متفاوت پیدا خواهد کرد.
بعد از کار دوش گرفتم، ساعت ۸ شیرقهوه خوردم و ساعت ۸:۳۰ شب شروع کردم به تمیز کردن خانه. خودم هم باورم نمیشود که توانسته باشم از پس این کار بربیایم. میخواستم خانواده را دعوت کنم تا در این روزهای آخر که مسافرها ایران هستند و البته ما در این خانه ساکن هستیم دور هم باشیم. میدانستم که تمام فردا را هم باید پای کامپیوتر باشم بنابراین هیچ فرصتی برای نظافت کردن نداشتم. گردگیری کردم، جارو زدم، دستشویی را هم شستم. ساعت ۱۱ روی مبل در حالیکه سردم بود و منتظر تماس سمانه بودم خوابم برده بود. ساعت ۱ شب متوجه شدم که سمانه زنگ نزده، نگرانش شدم و پیام دادم. بعد از آن بدخواب شدم و ساعتها بیدار بودم تا خوابم ببرد.
به هر حال تمام این روزها بخشی از زندگی هستند. سپاسگزارم که سلامت هستم و توانمند برای انجام دادن تمام این کارها.
الهی شکرت…