امروز را دیرتر از همیشه شروع کردم چون خیلی خسته بودم. البته که منظورم از دیرتر از همیشه قبل از ساعت هشت است اما برای من خیلی دیرتر از همیشه محسوب میشود.
بعد از صبحانه بالکن را شستم، اثر خاک دیروز در بالکن کاملا مشخص بود.
بعد از آن هم سریع دست به کار شدم و حلوای رژیمی را درست کردم. همه چیزش خیلی خوب شده به جز اینکه دست من از جا درآمده از بس که هم زدم. برای یک بار انجام دادن تجربهی خوبی بود اما بعید است که دیگر اقدام به حلوا پختن کنم.
فکر کنم نگفته بودم که من عاشق حلوا هستم؛ مخصوصا حلواهای پنبه خانم که فوقالعاده میشوند؛ کم شیرین و خوشرنگ با بافت عالی. مادر فقط به خاطر من حلوا میپخت، به خدا که یک قابلمه حلوا را تنهایی میخوردم و حاضر نبودم حتی یک قاشقش را با کسی تقسیم کنم (خدا را شکر هیچکس هم طالب خوردنش نبود)
حلوا در این مدت جزء معدود چیزهایی بود که واقعا دلم میخواست و هنوز هم میخواهد. یعنی مثل بقیهی چیزها نبود که خوردن و نخوردنشان برایم یکی است. خیلی چیزها را که دیگر اصلا دلم نمیخواهد بخورم، خیلی چیزها هم هستند که اگر هیچوقت نخورم اصلا برایم مهم نیست (جالب است که حتی بستنی هم جزء همین گروه است که دیگر برایم مهم نیست بخورم یا نه) اما حلوا و کلوچه دو تا چیزی هستند که هنوز دوستشان دارم. این حلوای رژیمی شاید تا حدی راضیام کند اما با حلوای پنبه خانم فاصلهی زیادی دارد. هنوز نخوردهام. فردا میبرم با مادر بخوریم.
امروز معجونی از احساسات متناقضم؛ از شور و هیجان گرفته تا ترس و غم و نگرانی. میزان هیجان و نگرانی در درونم دقیقا به یک اندازه است.
مراقبه کردم، نوشتم، با خداوند حرف زدم، فکر کردم، دعا کردم و خلاصه هر کاری که بلد بودم انجام دادم تا بتوانم غم و ترس و نگرانی و کلن هر گونه احساس منفی را کنترل نمایم. احساس میکنم به مرحلهای رسیدهام که تمام وجودم یک چیزی را میخواهد پس باید منتظر آمدنش باشم.
همه چیز را به بزرگیِ خداوند سپردهام و از او خواستهام که کارها را نرم و روان و راحت پیش ببرد.
کاهو و کلم و گوجه و خیار و هویج شستم و سالاد درست کردم. فیلههای مرغ را با پیاز و ادویه تفت دادم و پختم و مجموع اینها تبدیل شد به نهار.
از بعد از نهار وارد روزه شدم تا برای آزمایش فردا ناشتا باشم. اعتراف میکنم که به لحاظ ذهنی دیگر توانش را ندارم. به اندازهی تمام روزههای نگرفتهی عمرم در این چند وقت روزه گرفتهام و باید بگویم خیلی ناراحتکننده است که روز تعطیل روزه باشی. نه به خاطر گرسنگی، به خاطر اینکه دوست داری هر از گاهی یک چیزکی بخوری. لذت زندگی است دیگر.
خانه را کاملا مرتب کردم، یک کارهایی پای کامپیوتر انجام دادم، گلها را آب دادم، دکمههای مانتو را دوباره دوز کردم که نیفتند، به تماشای ماهِ اول وقت نشستم، دوش گرفتم، لباس اتو کردم، وسیله جمع کردم…
روز آرامی بود.
فیلم گورکن ساختهی کاظم مولایی فیلم خوبی بود. مهمترین ملاک من برای گفتن اینکه فیلمی خوب است یا نه این است که فیلمنامه خوب باشد، اگر یک فیلمنامهی خوب با بازیهای خوب و پرداخت خوب همراه شود که دیگر نور علی نور میشود. در گورکن همهی اینها خوب بود.
الهی شکرت…