من اگر نظر حرامست بسی گناه دارم
چه کنم نمیتوانم که نظر نگاه دارم
یعنی باحالتر از سعدی در این دنیا فقط خودش است.
به خدا که من ندیدهام کسی را باحالتر از سعدی و هرگز هم نخواهم دید.
آنقدر با خودش هماهنگ است، آنقدر خودش را قبول دارد، آنقدر نظر دیگران برایش مهم نیست و آنقدر باحال است که میگوید: آقا من همین هستم که هستم. چه کار کنم؟ نمیتوانم آنچه که هستم را کتمان کنم یا سعی کنم خودم را بهتر از آنچه که هستم نشان بدهم.
سعدی اهل سانسور کردن خودش نیست. جانماز آب نمیکشد و اصلا تلاش نمیکند خودش را مطابق معیارهای عموم جامعه کند تا از این طریق مطلوب دیگران شود. یعنی اصلا برایش مهم نیست که مطلوب کسی هست یا نیست، بلکه آنچه مهم است حس و حال خودش است.
سالها از دوران سعدی میگذرد اما او در همان زمان طوری که میخواسته زیسته است. اما عدهی زیادی او را، سبک زندگیاش را و مَنِشاش را زیر سوال میبرند چون خودشان بلد نیستند مثل او در هماهنگی باشند.
کلن متوجه شدهام که آدمها در مقابل سعدی دو گروه هستند؛ یک گروه عاشق و دلباختهی او، یک گروه متنفر از او. یعنی حد وسطی وجود ندارد.
اما مثلا در مورد حافظ اوضاع اینطور نیست؛ خیلیها در مقابل حافظ در حد وسط هستند و در واقع احساس خیلی خاصی ندارند. شاید به این دلیل که درک کردن شعر حافظ بسیار سختتر از سعدی است.
سعدی رک و پوست کنده و صاف و روشن حرف میزند. حرفش را در زرورقی زیبا نمیپیچد، از چاشنی ایهام یا مواد افزودنی دیگر استفاده نمیکند تا حرفش به مذاق همه خوش بیاید. بلکه نظرش را همانطور که هست مستقیم به طرف آدم پرتاب میکند؛ چه اگر مثبت باشد چه منفی.
مثلا میگوید:
تا چند گویی ما و بس کوته کن ای رعنا و بس
نه خود تویی زیبا و بس ما نیز هم بد نیستیم
«کوتاه بیا، انقدر از خودت تعریف نکن، فکر نکن خبریه، فکر نکن فقط تو خوبی، ما هم اندازهی خودمون خوبیم»
اما جالبترین قسمتش این است که حتی اینجا که میخواهد حال طرف مقابل را بگیرد و او را سر جای خودش بنشاند یک جوری میگوید که طرف نمیتواند از او بیزار شود. یعنی هنوز گوشهی چشمی به غرور و شخصیت طرف مقابل دارد و در واقع یکی به نعل میزند و یکی به میخ.
الحق که سعدی کارش را بهتر از هر کس دیگری در این جهان بلد است و اگر به فرض هم توانسته معشوق پشت معشوق داشته باشد نوش جانش باشد.