شمع سی و پنج سالگی را که فوت می کنی چیزی انگار در درونت شروع به جوشیدن می کند؛ نه از آن جوشیدن های بد ها، یک جور ِ خوبی می جوشد. سی و پنج انگار عددی جادوییست وقتی كه پایِ زیستن به میان می آید؛ همانطور که چهل و پنج، پنجاه و پنج، شصت و پنج… وقتی که دُرُست در میانه ی یک دهه ایستاده ای.
من شیفته ی زیستنم؛ زیستن حتی در همین اوضاع ِ به ظاهر نابسامان. سی و پنج سال فرصتِ زیستن در این جهان حقیقتی ست که مرا از شوق لبریز می کند.
می توانستم مُشتی خاک ِ بی ارزش باشم، اما این منم، منی که به اندازه ی سی و پنج سال فرصت ِدیدن و شنیدن و حس کردن تمام زیباییهای زندگی را در اختیار داشته ام.
هر سال که از عمرم می گذرد معنی اش این است که من شایسته ی یک سالِ دیگر زیستن در این جهان بوده ام و این برایم بسیار با ارزش است.
پ.ن. تولد سی و پنج سالگی