اسنپ برای تبلیغ سرویس وانت نوشته بود «تو بفروش، اسنپ میاد میبره.»
من با خودم گفتم « نمیشه تو بفروشی من خودم کول کنم ببرم؟»
از این فکر خندهام گرفت، اما واقعن فروختنِ چیزی به دیگران کار سادهای نیست، حداقل برای من که هرگز نبوده. تنها چیزی که بلدم بفروشم «نظراتم» است. من میتوانم نظراتم را به دیگران بفروشم اما به این نتیجه رسیدهام که بهتر است آنها را برای خودم نگه دارم، چون دنیا پر شده است از نظر، نظرات زیر دست و پا ریختهاند از بس که زیادند.
من هم که قربان خودم بروم کارخانهی تولید نظر هستم، احساس میکنم اگر در مورد پشکل گوسفند نظری نداشته باشم کمکاری کردهام و در حق گوسفند اجحاف شده است.
(باور کنید همین الان از گوگل جان پرسیدم پشکل درست است یا پشگل. یکی از دعاهای ثابتم به درگاه خداوند این است که هر وقت من مُردم حافظهی مرورگرم هم با من بمیرد، وگرنه در هر دو دنیا یک ریال آبرو برایم نمیماند از بس که جستجوهای جفنگ کردهام. نه اینکه فکر کنید مثلن به دنبال پ.و.ر.ن گشتهام، ایکاش آدم این چیزها را جستجو کند، حداقل یک توجیهاتی دارند. شما ببینید منی که به همه چیز اعتراف میکنم چه چیزهایی جستجو کردهام که نمیتوانم به آنها اعتراف کنم.)
داشتیم در مورد نظرات پایانناپذیر من صحبت میکردیم.
یک زمانی فکر میکردم چقدر فرهیخته هستم که در مورد هر چیزی نظری دارم، بعدها فهمیدم نظراتم از دنیایی شبیه به یک چای کیسهای میآیند؛ انگار که من و تمام دنیای من به اندازهی یک چای کیسهای باشیم ساخته شده از بلااستفادهترین چیزها در کارخانهی چایسازی، محبوس در یک لایهی نازک که وقتی آن را در آب جوش میگذارند اندکی رنگ پس میدهد اما با خودش فکر میکند که چقدر موثر بوده است. این چای کیسهای اصلن خبر از چای دمکردهی اعلایی که خستگی از تن به در میبرد ندارد و نمیداند که چنین چیزی چگونه میتواند باشد، چون فقط داخل همان کیسه را دیده است و فکر میکند که دنیا برای همه همین است.
نظرات من مثل رنگ مصنوعیِ یک چای کیسهای پخش میشوند در آب داغ زندگی یک نفر دیگر و شاید برای مدت کوتاهی باعث شوند آن فرد تصور کند دارد چای واقعی میخورد، اما من دیگر میدانم که این اثری حقیقی نیست پس بهتر است آن را به خورد فرد دیگری ندهم.
پینوشت اول: تمام اینهایی که گفتم خودش یک نوع فرهیختهبازی مدرن در من است که توصیه میکنم گول آن را نخورید، در واقع این استراتژی جدیدم برای فروش است.
پینوشت دوم: اگر یک روز تصویری از حافظهی مرورگرم منتشر کردم بدانید که یا واقعن شجاع شدهام یا دیگر چیزی برای از دست دادن ندارم.