به خودم که نگاه میکنم میبینم مثلن به جای اینکه شخصیتم را در رانندگی ارتقاء دهم، محل دوربینها را شناسایی میکنم. مدتهاست که میدانم هیچ و هیچ بهتر از دیگران نیستم. از آن مهمتر میدانم که بیفایدهترین کار جهان این است که سعی کنم خودم را بهتر از آنچه هستم نشان دهم، نه به این دلیل که ممکن است نسخهای غیرواقعی از من را به دیگران نشان دهد، بلکه بیشتر به این دلیل که ممکن است خودم این نسخه را باور کنم. اگر در این یک زندگی که میگذرانم به قدرِ صادق بودن با خودم جسور نبوده باشم عمر را حیف کردهام.
نتیجهی این صادق بودن باید پرهیز از توصیه و نظر باشد، چرا که وقتی کم و کسریهای خودت را میبینی دیگر نمیتوانی حرف قابل قبولی به دیگری بزنی.
میگویند پدری فرزندش را پیش علی برد و از او خواست نصیحتش کند به کمتر خرما خوردن، علی گفت من امروز خیلی خرما خوردهام، فردا بچه را بیاور.
من همان خرماخوردهای هستم که نمیتوانم به کسی بگویم خرما نخورد. نه اینکه نگفته باشم، به قدر یک نخلستان خرمانِکوهی و خرماسِتایی کردهام و برای دیگران نسخهی خرماخوری و خرماپرهیزی پیچیدهام. حالا اما هر روز به خودم یادآوری میکنم که دست از خرماستیزی و خرمادوستی بردار و دهانت را به روی هر نصیحت و نظری بسته نگاه دار که تو نه خرماشناسی و نه از مزاجِ دیگران باخبر.
هرچند که خرماورزی هنوز کامل از سرم نیفتاده است اما میکوشم بپرهیزم از این خرمابازیِ بیثمر.
الهی شکرت…