روزانهنگاری – جمعه ۱۴ مرداد ۱۴۰۱
شوخی شوخی ۳۶ ساعت در روزه بودم. واقعا قصدش را نداشتم. احساس میکنم خودم از خودم رکب خوردم. صبح قبل از بیرون رفتن از خانه یک چیزهایی خوردم تا برای رفتن به جاده انرژی داشته باشم.
اتوبان ترافیک بود، مردم همگی به دل جاده زده بودند به قصد سفر. چند تایی تصادف هم شده بود که مزید بر علتِ ترافیک بود.
به محض رسیدنم به خانه به گلها سر زدم. به لطف همسایههای عزیزمان حالشان خوب بود. اما یک صحنهی فوقالعاده هم دیدم؛ چند وقت پیش که رخشا آمده بود قزوین، ازگیل خریده بودیم (نمیدانم چرا هنوز هم فکر میکنم آنها ازگیل نبودند بلکه گلابی وحشی بودند. ازگیل کوچکتر و گستر از اینهاست. اما همه گفتند که من اشتباه میکنم و اینها هم ازگیل هستند اما درشتتر) خلاصه هر چه که بودند بسیار خوشمزه بودند.
من هستهی چند تایشان را نگه داشته بودم و بعد در گلدان کاشته بودم. اما راستش هیچ امیدی به سبز شدنشان نداشتم. اما وقتی برگشتم دیدم پنج تایشان جوانه زدهاند و از خاک بیرون آمدهاند. آنقدر خوشحال شدم که خدا میداند.
کبوتر دوباره تخم گذاشته و نشسته است. خدا به داد برسد.
بالکن را شستم و گلها را آب دادم.
باید بگویم که سر قولم ماندم و تا امروز موهایم را نشستم. باور کنید یا نه اما این چند روز یکی از دعاهایم این بود که (خدایا موهای من تمیز باقی بمانند، میدانی که من طاقت ندارم…) و موهایم واقعا تمیز ماندند. شب که شستم عالی بودند و احساس خیلی خوبی داشتم.
بعد از نهار دوباره رفتم در روزه تا برای آزمایش فردا ناشتا باشم. راستش را بگویم اولین بار در تمام این مدت است که خیلی ناراحتم از اینکه روز تعطیلم را باید در روزه بگذرانم اما چارهای نیست.
از بدن عزیزم بینهایت سپاسگزارم که در تمام این سالها بار مرا به دوش کشیده و مرا صمیمانه و بی توقع در خودش جای داده و در تمام طول این مسیر یار و همراه من بوده است. با وجودیکه من خیلی وقتها نسبت به بدنم سختگیر بودهام و او را وادار کردهام که وقتهایی که نمیخواسته یا نمیتوانسته با من همراه باشد؛ بیخوابی بکشد، غذاهای نامناسب بخورد، کارهای سنگین انجام دهد، با عادتهای اشتباهِ آسیبزنندهی من کنار بیاید، درد بکشد به خاطر اشتباهات من، و خیلی چیزهای دیگر…. اما بدنم هرگز مرا تنها نگذاشته.
از این بدن عالی و فوقالعاده سپاسگزارم که اجازه داده تا من در درونش جا بگیرم و به لطف بودنش این زندگی مادی را تجربه نمایم. بدنی که همیشه و همه جا همراه من بود و در تمام تصمیمات و برنامههای من، حتی آنهایی که احمقانه و آسیبزننده هم بودند من را تنها نگذاشت.
بدن من کاملترین و بهترین بدنی است که میتوانستم در سفرم به این جهان در اختیار داشته باشم. بدنم قوی، زیبا و صبور است. من به آن افتخار میکنم و هر روز و هر لحظه سپاسگزار داشتنش هستم.
همیشه بر این باور بودهام که تن ما قالب روح ماست و اگر میخواهیم که روح ما این جهان و این زندگی را تمام و کمال تجربه نماید باید از این قالب به خوبی مراقبت کنیم. من به سلامت بدنم اهمیت بسیار زیادی میدهم اما خیلی وقتها بودهاند که خواسته و ناخواسته بدنم را در شرایط سختی قرار دادهام.
در سالهای اخیر تمام تلاشم را به کار بستم تا از بدنم مراقبت و نگهداری نمایم؛ با ترک کردن عادتهای اشتباه، خوردن غذاهای سالم، ورزش کردن، خواب کافی داشتن، دور ماندن از استرسها و نگرانیها… تمام اینها را به قدر توانم انجام دادم و حالا بعد از طی کردن یک مسیر طولانی امیدوارم که آنچه که انجام دادهام به نفع بدنم بوده باشد، امیدوارم بدنم همواره بهترینِ خودش باشد و من را راهنمایی کند تا بتوانم به بهترین شکل ممکن مراقبش باشم؛ چون قصد دارم مدت زمان زیادی در این جهان باشم، بنابراین نیاز به بدنی سالم دارم تا در این مسیر همراه من باشد 😃
الهی شکرت…
دیدگاه خود را ثبت کنید
تمایل دارید در گفتگوها شرکت کنید؟در گفتگو ها شرکت کنید.