روزانهنگاری – چهارشنبه ۳۰ شهریور ۱۴۰۱
صبح قبل از رفتن، مادر را بردم استخر تا پکیج استخرش را شارژ کنم و خیالم بابت جلسات بعدیاش راحت باشد.
این روزها واقعا هیچ اتفاق خاصی نمیافتد. فقط کار است و کار است و کار. واقعا بیوقفه و بدون هیچ فرصتی برای نفس کشیدن. من تمام مدت هدفون در گوشم میگذارم و لاینقطع کار میکنم. موقع تحویل دادن کارها که میرسد لازم است که خودمان کارها را یکی یکی چک کنیم تا مطمئن باشیم که ایرادی ندارند. در واقع مسئولیت کنترل کیفی نهایی به عهدهی خودمان است. البته که در طول مراحل تولید کنترل کیفی اجرا میشود اما در پایان کار حتما باید خودمان چک کنیم تا خیالمان راحت باشد.
واقعا وقتی برمیگردی خانه چیزی از گردن و پا و کمرت باقی نمانده.
از وقتی که دیگ بخار را راهاندازی کردهایم مقدار زیادی آب مقطر تولید میشود. بخار آب که مجددا سرد میشود و تبدیل به آب مقطر میشود. احسان آب را داخل ظرفی ریخت و آورد به علی و مهدی داد که امتحانش کنند. علی کمی از آن خورد و گفت «مزهی اتو میده». من هم گفتم «اتو خوردی قبلا؟»
(باور کنید که در آن موقعیت بامزه بود و همه خندیدند 🥴)
خیلی از طنزها در واقع «کمدی موقعیت» هستند. باید تمام عوامل دست به دست هم داده باشند و تو آنجا و در آن لحظه باشی و آن حرف زده شود یا آن اتفاق بیفتد تا خندهات بگیرد.
شب که به خانه برگشتیم اوضاع اینترنت قمر در عقرب بود. من نشسته بودم پای کامپیوتر تا کارهای خودم را انجام دهم که سمانه زنگ زد و گفت باید تمرینش را تا قبل از ساعت ۱۲ برای استادش ایمیل کند اما حتی ایمیلش باز نمیشود که بتواند فایل مربوطه را بردارد و اصلاح کند و بفرستد. من با هر بدبختیای بود ایمیلش را باز کردم و فایل را دانلود کردم. تغییرات را انجام دادم اما وقتی که میخواستم آپلود کنم فقط ۲ دقیقه به ۱۲ مانده بود.
استادش هم ظاهرا از آن استادهای سختگیر بود که وقتی میگفت قبل از ۱۲ یعنی قبل از ۱۲. البته که خودش هم میدانست این روزها اوضاع اینترنت چطور است. به سمانه زنگ زدم و گفتم «این فایل تا قبل از ۱۲ پیوست نمیشه، خیلی کنده و فقط ۲ دقیقه مونده» گفت «دیگه اشکال نداره، چارهای نیست. تو بفرستش» همینطور داشتیم با هم حرف میزدیم که یک دفعه من به ساعت کامپیوتر نگاه کردم و دیدم ساعت ۲۳:۰۰ است نه ۲۴:۰۰. گفتم «سمانه ساعت که یازدهه نه دوازده. چرا ما داریم انقدر عجله میکنیم؟»
سمانه به ساعت نگاه کرد و گفت «همین الان ساعتها یک ساعت اومد عقب». فکرش را بکنید!!!! یعنی این اتفاق با چه احتمالی ممکن است بیفتد؟ اینکه یک نفر کاری داشته باشد که باید تا قبل از ساعت ۱۲ کامل شود و آن شب دقیقا شبی باشد که ساعتها را عقب میکشند!!!!
آنقدر برایم عجیب بود که خدا میداند. همین دو روز پیش یک اتفاق جالب دیگری هم برای سمانه افتاده بود؛ سمانه یک کیف کوچک داشت که فلش مموری و چند چیز مهم دیگر داخل آن بود. از همه مهمتر اطلاعات داخل فلشاش بود. کیف را گم کرده بود و بسیار ناراحت بود. از این اتفاق فکر میکنم دو ماهی میگذشت. چند روز پیش کیف با تمام وسایل داخلش پیدا شد. یک آقای مسن آن را پیدا کرده بود. خودش هم بلد نبوده که فلش را به کامپیوتر وصل کند، برده بود جایی آن را باز کرده بودند و از روی اطلاعات داخل فلش سمانه را پیدا کرده و تماس گرفته و فلش را برگردانده بود. اتفاق خیلی عجیبی بود.
این نشان میدهد که مدار سمانه مدار خوبی است که اتفاقاتی که از شدت خوب بودن عجیب هستند را تجربه میکند.
الهی شکرت…
دیدگاه خود را ثبت کنید
تمایل دارید در گفتگوها شرکت کنید؟در گفتگو ها شرکت کنید.