, ,

سفری که هرگز به پایان نرسید

سفری که مادر با آن راهی شد هنوز در گوشی من باز است، مادر و راننده هنوز همان‌جا هستند؛ در نیمه‌ی راه، در همان ماشین، روی همان پل.

دلم نمی‌خواهد به پشتیبانی بگویم این سفر را ببندید چون آنها دیگر هرگز به مقصد نخواهند رسید.

هنوز دلم می‌خواهد امیدوار باشم که مادر زنگ می‌زند و می‌گوید من رسیدم و بعد دوباره زنگ می‌زند و می‌گوید برایم ماشین بگیر که برگردم خانه.

اگر سفر را ببندم نمی‌فهمم که مادر کی می‌رسد‌.

دلم می‌خواهد حواسم به رسیدنش باشد.

دلم نمی‌خواهد فکر کند که من از رسیدنش ناامید شده‌ام.

دلم نمی‌خواهد بپذیرم که این سفر برای همیشه نیمه‌‌ تمام خواهد ماند.

0 پاسخ

دیدگاه خود را ثبت کنید

تمایل دارید در گفتگوها شرکت کنید؟
در گفتگو ها شرکت کنید.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *