مادری که رویای مادر بودن ندارد – قسمت اول
عزیزم، میدانم از اینکه نمیخواهم اجازه دهم تو به این دنیا بیایی بینهایت از من دلخوری، حق هم میدهم که دلخور باشی چون میدانم که بودن در این جهان، شگفتانگیزترین اتفاقیست که میتوانی در تمام زمان حیاتت به عنوان یک روح کامل و سرشار تجربه کنی. خودم هم اگر به جای تو بودم و مادرم مانع آمدن من به این جهان میشد بینهایت دلسرد، عصبانی و غمگین میشدم. مخصوصا که تو، از آنجا که هستی، بهتر از همهی ما میدانی که چقدر لذتبخش خواهد بود آمدن به این جهان.
اما عزیزم مرا درک کن، مطمئنم که وقتی میگویم دلم نمیخواهد فرصت بودن در این جهان را با کسی تقسیم کنم و دلم میخواهد تمام وقتم را صرف تجربه کردن خودم کنم تو بهتر از همه مرا درک میکنی. صد البته که من با تو تجربهی بسیار متفاوتی از خودم خواهم داشت و خودم را هزاران برابر بیشتر و عمیقتر حس خواهم کرد، اما هنوز هم دلم نمیخواهد به قیمت از دست دادن آزادیام، خودم را با تو تجربه کنم.
ببخشید عزیزم که خیلی رُک حرف میزنم. فکر میکنم میتوانیم با هم روراست باشیم و مطمئنم که تو از داشتن یک مادر بالقوهی روراست بیشتر خوشحال میشوی تا مادر بالفعلی که با تو صادق نیست و حرف دلش را نمی زند.
عزیزم، علیرغم اینکه دلم میخواهد تو این جهان را تجربه کنی و لذتی که من بردم را حتی بیشتر از من بچشی اما متاسفم که نمیتوانم سهمم از این جهان و این زندگی را با تو تقسیم کنم و مطمئنم تو آنقدر فهمیده هستی که این واقعیت را که آدمی حق دارد خودش را بیشتر از هر کسی دوست داشته باشد، درک کنی.
از راه دور تو را صمیمانه و عاشقانه در آغوش میگیرم، عطر تنت را در جانم ثبت میکنم و دعا میکنم که از طریق مادر شایستهتری به این جهان قدم بگذاری. تو را به فرزندخواندگی مادری مهربانتر و عاشقتر از خودم در میآورم و امیدوارم که تو به تصمیم من احترام بگذاری و از من ناراحت نشوی.
من تمام عشقم را در کولهبارت جا میدهم و تو را صمیمانه بدرقه میکنم عزیز ِ جانم تا با عشق قدم به مدرسهی زندگی بگذاری و از هر لحظهاش لذت ببری.
از طرف مادری که رویای مادر بودن ندارد…
قسمتهای بعدی را اینجا بخوانید:
دیدگاه خود را ثبت کنید
تمایل دارید در گفتگوها شرکت کنید؟در گفتگو ها شرکت کنید.