ماشینی که میخواست پرواز کند
یک روز با علی قرار گذاشتم که با هم تا کارگاه برویم. احسان قزوین بود و من ماشین نداشتم.
وقتی به محل قرار رسیدم وسایلم را روی صندلی عقب گذاشتم و خواستم در ماشین را ببندم اما دیدم در بسته نمیشود. دو بار دیگر هم تلاش کردم اما در بسته نشد.
بیخیال شدم و نشستم. علی گفت فلان روز سُر خوردم و ماشین دو بار دور خودش چرخید و رفتم خوردم به فلان جا و از آن روز درِ ماشین خوب بسته نمیشود. و ادامه داد البته اگر طوری محکم ببندی که ستونهای ماشین تکان بخورد بالاخره بسته میشود.
حرکت که کردیم دیدم صدایی شبیه به یک زوزهی ممتد از عقب ماشین شنیده میشود. گفتم لابد صدای باد است که از در نیمه باز داخل میشود. احساس میکردم که همین الان است که ماشین Takeoff کُند و از زمین بلند شود و به پرواز دربیاید.
به علی گفتم صدای باد است؟ گفت نه، صدای بلبرینگهای چرخ عقب است.
کمی دیگر که رفتیم گفتم علی، یک صداهایی هم از جلوی ماشین شنیده میشود. باور کن از این حوالی صداهایی میآید.
علی گفت: «هر صدای دیگهای که میشنوی از موتوره.»
گفتم: «آهان، پس چیز مهمی نیست. خیالم راحت شد.»
کمی جلوتر چشمم به کیلومتر ماشین افتاد و دیدم داریم با سرعت ۱۴۰ کیلومتر بر ساعت میرویم آن هم در جادهای که حداکثر سرعتش ۹۰ کیلومتر بر ساعت است.
گفتم «علی چه خبره؟»
گفت «تو که هستی دارم ملاحظه میکنم. وگرنه خودم باشم ۱۷۰ تا میرم»
گفتم با این اوصاف این ماشین خیلی صبور و تودار است که فقط همینقدر سر و صدا دارد. من اگر به جایش بودم فریاد میزدم.
دیدگاه خود را ثبت کنید
تمایل دارید در گفتگوها شرکت کنید؟در گفتگو ها شرکت کنید.