این مکان مجهز به هیچ کوفتی نیست… خودت آدم باش
نخندی هم میگذره، اما اگه بخندی خوش میگذره
یکی از همین روزهای سرد زمستانی، پسر همسایه فقط با یک شورت در بالکن ایستاده بود، درحالیکه من در خانه جوراب پشمی پوشیده بودم و لباس بافتنی به تن داشتم. البته میزان چربی بدنش خیلی بیشتر از من بود اما به هر حال جسارتش هم قابل تحسین بود؛ هم برای لخت بودن در سرما، هم […]
یک بابایی در تلویزیون، تبلیغ وسیلهای برای دفع حشرات را میکند که با ایجاد صداهایی خارج از محدودهی شنوایی انسان آنها را میتاراند. آن وسطها خوشمزهبازی هم درمیآورد و اسمی هم از موشها میبرد و بعد میگوید البته موش حشره نیست، ولی این اختراعِ ما مثل چوب در ماتحت او هم فرو میرود و جان […]
اعتراف میکنم در خانه وقتی سبزیخوردن میخورم سبزی را با مشت برمیدارم و یک مرتبه در دهان میگذارم، درحالیکه لِنگ شاهی و ریحان تا مدتی بیرون دهانم آویزان است و ذره ذره آن را به داخل میکشم، اما وقتی پیش دیگران سبزی میخورم یکی یکی برمیدارم و ساقهی اضافی را هم جدا میکنم که خدایی […]
بعضی آدمها در بعضی موقعیتها قرار نیست بمیرند، یعنی مطمئنی که نمیمیرند؛ مثلن فیلمی که «رایان گسلینگ» و «آنا دی آرمس» در آن بازی میکنند پُرواضح است که مرگ برای این شخصیتها تعریف نشده است؛ حتی اگر بدون چتر نجات از داخل هواپیما بیرون بپرند یا مورد اصابت دو گلوله و دوازده ضربهی چاقو قرار […]
بر کسی پوشیده نیست که من عاشق میوهام؛ هر چیزی که حتی شبیه به میوه باشدْ دست و پایم را شل میکند، این شیفتگی از طفولیت با من است؛ برایم تعریف کردهاند که وقتی به زحمت میتوانستم بنشینم یا چیزی را در دهانم بگذارم پابهپای شوهرخالهام (که او هم عاشق میوه بود) یک دیس میوه […]
رابطه گاهی بوی جوراب نشسته میدهد. اما تو جورابت را چون کثیف شده است دور نمیاندازی، بلکه آن را میشویی.
بعضی استعارهها به طرز عجیب و غریبی در ذهن آدم شکل میگیرند و جا میافتند؛ مثلن پردهی پلاستیکی آویزان در حمامها همیشه آدم را به یاد قتل و تجاوز میاندازد، از بس که در فیلمها هر بار پردهی پلاستیکی کنار رفته است بعدش یک قتل یا تجاوز صورت گرفته است. البته خیلی از قتلها هم […]
داشتم فکر میکردم به اینکه هر موقعیتی در زندگی، هرقدر هم سخت و پیچیده، مثل این است که خلبان یک هواپیمای جنگنده باشی و در محاصرهی هوایی دشمن گیر افتاده باشی، به فرض که دشمن روی تو به عنوان یک هدف قفل کرده باشد و الان است که منهدمت کند، هنوز هم برای تو راه […]
تازگیها جرأت نداری اسم بچههای مردم را بپرسی، چون به احتمال خیلی زیاد نمیتوانی درست تلفظشان کنی. انگار به پدر و مادرها گفتهاند که رابطهی مستقیمی وجود دارد میان میزانِ سخت بودن اسم بچه با میزان موفقیت او. حالا ما هیچ، دل من برای پدربزرگها و مادربزرگهایی میسوزد که سر پیری، بعد از تحمل بار […]
دراز كشيدهام روی تختی كه با زمين بيشتر از پانزده سانتیمتر فاصله ندارد. گچهای تبله كردهی سقف هر آن ممكن است بريزند پايين كه در اينصورت مستقيم روی سرم میريزند. لامپ كم مصرف، پيچ و تاب خورده است و با سيمی كه به طرز مسخرهای كوتاه است از سقف آویزان است. روی كاغذ ديواریِ كهنه […]
هیچکس در این جهان منظوردارتر از «اسپری چندمنظوره» نیست، حتی شعر حافظ هم انقدر منظور ندارد. یک جورهایی به آدم برمیخورد و دلش میخواهد بگوید منظورت را واضح و روشن بگو، چرا همیشه چند تا منظور داری؟ سکوتش هم بیشتر حرصت را درمیآورد، همین خودش یک جور منظور است. من هم برای اینکه حرصم را […]
شاید بگویید این چه حرفی است که مرگ بدترین روش برای مردن است، مگر غیر از مرگ، روشهای دیگری هم برای مردن وجود دارد؟ باید بگویم که بله، معلوم است که وجود دارد. مردن که یک چیز دمدستی و سطحی نیست که تنها مسیر رسیدن به آن جادهی مرگ باشد. شما الان باید قانع شده […]