این مکان مجهز به هیچ کوفتی نیست… خودت آدم باش

نخندی هم می‌گذره، اما اگه بخندی خوش می‌گذره

به خواهرم میگم: زکات آگاهی‌ای که دریافت می‌کنی اینه که اونو به منصه‌ی ظهور برسونی (خودم از قصار بودن جمله به وجد میام و میگم صلواااات).

بعد بهش میگم ببین اگر این جمله‌ی قصار رو یه نفر دیگه گفته بود همه جا دست به دست می‌چرخید و طرف کلی معروف میشد. ولی ما که میگیم میره تو دیوار و برمی‌گرده میاد می‌خوره تو صورتمون.

این چه وضعیه واقعا؟؟؟!!!

حداقل صلواتش رو بفرست 😒

شخصیت دیوی توی کلاه‌ قرمزی رو از روی من ساختن. اگر کسی به من بگه یه کاری رو نکن، من صد در صد میرم انجامش می‌دم.

اگر کسی بگه مثلا این مدل مو بهت نمیاد دیگه اینطوری درست نکن، قشنگ دو سال روی سرم نگهش می‌دارم تا مطمئن بشم که به اندازه‌ی کافی بر خلاف حرف طرف عمل کردم😜

فکر می‌کنم همه‌مون یه دیوی در درونمون داریم که با لجبازی می‌خواد ثابت کنه که تنها فرمانروای دنیای خودشه و من این دیوی ساده و لجباز رو دوست دارم 🥰❤️

من تا وقتی که سمیرا بودم (یعنی تا قبل از اینکه برم مدرسه و بفهمم که یه مریمی هم هست) یه بچه‌ی خیلی آروم و حرف گوش‌کن و ساکت و …. در یک کلمه خانوم بودم.

از وقتی که مریم در من حلول کرد نمی‌دونم چی شد که تبدیل شدم به یه یاغی ِ کله‌شقِ لجبازِ حرف گوش نکنِ …. در یک کلمه یه دیوانه‌ی تمام عیار

هنوزم که هنوزه رگ خواب سمیرا رو خیلی راحت میشه داشت؛ یه کم محبت و یه کم نوازش خیلی راحت سمیرا رو خام می‌کنه و به راه میاره. اما خودِ من بعد از این همه سال زیستن در این کالبد و ناظرِ این دو تا شخصیت بودن، هنوز نتونستم رگ خواب مریم رو داشته باشم. دیگه به یه جایی رسیدم که گفتم ولش کن بابا، این آدم بشو نیست

الان چند وقته که دست سمیرا رو گرفتم رفتیم یه گوشه‌ای داریم زندگیمون رو می‌کنیم

منتظرم ببینم این کی از رو میره…. فکر نمی‌کنم به عمر من قد بده

یه بار توی مترو نشسته بودم. دو تا دختر با هم حرف می‌زدن، یکیشون گفت:«بابا اون که جای مادربزرگ منه، متولد شصت و چهاره» 🙄

منِ متولد شصت و چهار یه نگاهی به خودم و به اونها کردم و دیدم نه تنها هیچ ربطی به مادربزرگشون ندارم بلکه چه بسا از خودشون هم جوون‌ترم.

عزیزانِ متولد ۸۰ و ۹۰ که ما رو پدربزرگ و مادربزرگ خودتون می‌دونید… باشه قبول…. اما حداقل یه جوری زندگی کنید که ما هم بتونیم شما رو نوه‌ی خودمون بدونیم.

والله که خوشحال هم میشیم 🥴

جدیداً خانواده و دوستان یه کمپینِ از خود گذشتگی راه‌اندازی کردن به این شرح که هر گروه وقتی پیش اون یکی گروه هست سعی می‌کنه من رو با اسمی صدا بزنه که گروه مقابل صدا میزنه‌ تا گروه مقابل احساس راحتی کنه؛ مثلا خانواده پیش دوستان به من میگن مریم، دوستان هم پیش خانواده میگن سمیرا (البته موضوع از اینم پیچیده‌تره، چون خانواده هم دو گروه هستن)

خیلی خوشحالم که همدیگه رو درک می‌کنن و به فکر هم هستن، فقط امیدوارم قبل از اینکه شکاف ایجاد شده در من از شکاف موجود در لایه‌ی اوزون وسیع‌تر بشه بی‌خیال بشن.

استیو تولتز توی “جزء از کل” میگه: ما با بی‌توجهیْ خودمان را در افکار منفی غرق می‌کنیم و نمی‌دانیم دائم فکر کردن به این که “من مفت نمی‌ارزم” احتمالا به اندازه‌ی کشیدن روزی یک کارتن سیگار بی فیلتر کَمِل سرطان زاست.

پس بهتر نیست دستگاهی بسازم که هر بار فکری منفی به سرم آمد به من شوک الکتریکی بدهد؟

(اگه همچین دستگاهی بسازن ایرانی‌ها دچار سوختگی درجه‌ی سه میشن 🤭)

اگه شب با بابای من بری دزدی فردا صبح اولین نفری رو که ببینه (بدون اینکه طرف ازش سوال کرده باشه) میگه: «من و این دیشب رفتیم دزدی، من هی گفتم نریم این اصرار کرد بریم، چیزهایی هم که دزدیدیم اینها هستن.»

و هر چیزی که میگه حقیقت محضه. اما آخه قربون چشمهای دریاییت برم من، چه لزومی داره که بگی اصلا!!

قسمت جالب قضیه اینه که هر چیزی که در پدرم، من رو به خنده می‌اندازه یا ناراحت می‌کنه

«عیناً در من وجود داره»

بلوتوث = شیرِ پیرِ انتقال داده وقتی که دستت به هیچ کجا بند نیست

باور نمی‌کنی که همین ایشون یه جاهایی می‌تونه سرت رو روی گردنت حفظ کنه؛ وقتی که اینترنت نیست، وای فای نیست، کابل نیست، کوفت و درد و بقیه هم نیستن اون موقع یاد این تعریف من می‌افتی و دعا به جون من و بلوتوث می‌کنی

حالا هی برو دنبال بچه قرتی‌ها

برای پدر و مادرم قرص‌های جویدنی ویتامین سی و آبنبات‌های اکالیپتوس طعم‌دار گرفته‌ام. بعد از چند روز زنگ می‌زنم تا حالشان را بپرسم.

به مادر می‌گویم قرص‌هایتان را می‌خورید؟

می‌گوید: هم خوشمزه‌اند هم مفت، چرا نخوریم؟

و من به منطق ساده و جذابش می‌خندم.

مو آن رندم که عصیان پیشه دیرم
به دستی جام و دستی شیشه دیرم

اگر تو بیگناهی رو ملک شو
من از حوا و آدم ریشه دیرم

در تکمیل فرمایشات بابا طاهر جان باید بگم که
ما هم با موسیقی درِ پیتی قر میدیم،
هم میریم تئاتر کمدی می‌بینیم می‌خندیم،
هم دورِ هم بودن با اعضای خانواده رو به شب شعر ترجیح میدیم.

باکلاس شمایی، جایزه‌اش هم مال شما 🤭

زنگ زد گفت: «یه نسخه از پایان‌نامه‌ی فوق لیسانست رو بده به من.» من خیلی خوشحال شدم گفتم: «واقعا می‌خوای پایان‌نامه‌ی من رو داشته باشی؟!»

گفت: «آره، حجمش خیلی زیاده، می‌خوام پشت برگه‌هاش چرک نویس کنم ورق سفید حروم نشه.»

به نظرم ضایع‌ترین نوع شکست ِ عشقی بود. ☹️

واژگان تخصصی ِ کامپیوتر جزء اون دسته از واژگانی هستن که نباید بومی سازی بشن. یعنی اصلا نمیشه که بومی سازیشون کرد. من نمیدونم چه اصراریه یه عده زحمت کش سعی می کنن برای تمام کلمات این حوزه یه معادل فارسی پیدا کنن. اینجوری میشه که باید مدت ها به عبارت “درون ریز و برون بر ابزارک” خیره بشی تا بفهمی منظورش Import & Export Widgets هست !!!!

یا اینکه هی بگردی دنبال اون دکمه ی لعنتی Save Changes و ببینی نوشته “انباره ی دگرگونی ها”. آخه این درسته؟

بابام هر از گاهی گوشیشو میاره میده من یه چیزیشو درست کنم. حالا گوشیش چیه؟ یه سونی اریکسون که ظهورش تقریبا همزمان بوده با ضرب سکه در ایران. اما اصولا گوشی پدر مادرها فقط زبان مادری رو می فهمه. هی بالا پایین می کنی، دو ساعت میگردی، مگه اصلا منوی این گوشی چند تا گزینه داره آخه!!!! خدایا اونی که میخوام همیشه همینجا بود، کجاست پس؟ بابات هم هی میگه: بابا جان پیداش نکردی؟

آخر سر اعصابت خرد میشه میری زبان گوشی رو عوض می کنی و می بینی اون منو دقیقا همونجاست که باید باشه، اما انقدر ترجمه اش عجیب و غریب بوده که تو پیداش نمی کردی. بابات هم میگه: اوووههههه…. حالا دیگه خارجی شدی، زبان مادریت رو یادت رفته؟

زبان کامپیوتر یه زبان مشترک بین تمام کامپیوتری هاست. وقتی کد میزنن همه از یه زبان استفاده می کنن. اگر قرار بود هر کس به زبان خودش کد بزنه که نمی شد از نرم افزارها یا از پلت فرم ها در همه جای جهان استفاده کرد یا اونها رو توسعه داد. مثل زبان موسیقی که مهم نیست آهنگساز مال کدوم کشور باشه. موسیقیدان ها یه زبان مشترک دارن، نت های موسیقی که بومی سازی نمیشن، اینطوری هر جای دنیا که باشی می تونی موسیقی رو به عنوان یه مفهوم مستقل درک کنی.

از دست اندرکاران خواهشمندیم بی خیال ِ این داستان بشن و ماجرا رو از اینی که هست دردناک تر نکنن. باور کنید قرار نیست خدشه ای به فرهنگ کشور وارد بشه وقتی که خاستگاه این علم اصلا کشور ما نبوده. حالا باز خوبه که یه عده نمیان بگن: “می دونستید که کامپیوتر اولین بار در ایران اختراع شده بوده و بر میگرده به زمان کوروش کبیر؟!”