این مکان مجهز به هیچ کوفتی نیست… خودت آدم باش
نخندی هم میگذره، اما اگه بخندی خوش میگذره
یک بار دیگر با علی قرار گذاشتم تا با هم به کارگاه برویم. اگر قسمت قبلی را نخواندهاید اینجا بخوانید: ماشینی که میخواست پرواز کند این بار درِ ماشین بسته میشد. وقتی حرکت کردیم ظاهراً همه چیز عادی بود. پانزده دقیقهای میشد که با سرعت ۱۴۰ کیلومتر بر ساعت در حرکت بودیم که علی دست […]
یک روز با علی قرار گذاشتم که با هم تا کارگاه برویم. احسان قزوین بود و من ماشین نداشتم. وقتی به محل قرار رسیدم وسایلم را روی صندلی عقب گذاشتم و خواستم در ماشین را ببندم اما دیدم در بسته نمیشود. دو بار دیگر هم تلاش کردم اما در بسته نشد. بیخیال شدم و نشستم. […]
دیدید توی فیلمها وقتی کسی میره توی کُما یا یه همچین موقعیتهایی، دکترها از همراه میپرسن اسمش چیه و اسم طرف رو صدا میزنن چون آدم نسبت به اسمش یه حساسیت ویژهای داره و در واقع مغز آدم نسبت به شنیدن اسمش واکنش نشون میده. حالا این سوال برای من پیش اومده که اگه من […]
هر چیزی که روش نوشته «از اینجا باز شود» معنیش اینه که «به هیچ وجه از اینجا باز نمیشود. زور زیادی نزنید. این را فقط قرار دادهایم که شما را سر کار بگذاریم و به ریش شما بخندیم. حالا بروید قیچی را بیاورید و از یک جای دیگری جر بدهید» به خدا همهی اینها توی […]
بعضی وقتها حس میکنم مغزم انقدر نو مونده که میتونم مرجوع کنم، بدن یه نفر دیگه استفاده کنه. حروم نشه حداقل، حیفه…
جادههایی در ایران هستند که در اونها اگر عاقلانه رانندگی کنید احتمالِ تصادف کردنتون به مراتب بیشتر از وقتیه که دیوانهوار رانندگی میکنید. این نشون میده که همیشه عاقل بودن هم جواب نمیده.
یه بار از یه کلینیک وقت ِ چشم پزشکی گرفتم. از کرج رفتم تهران و توی اوج شلوغی ِ تهران به سختی خودمو رسوندم به کلینیک. وارد شدم و حضورم رو به منشی دکتر اعلام کردم. منشی گفت دکتر عمل داره و با یک ساعت تاخیر میاد. منم از فرصت استفاده کردم و پیش دو تا دکتر ِ دیگه توی […]
حدود سیزده سال پیش ناگهان با خواهرهام تصمیم گرفتیم که همگی بریم موهامون رو که تا کمرمون بلند بود کوتاهِ کوتاه کنیم. فاصله ی تصمیمگیری تا اجرامون هم که طبق معمول بیشتر از چند ساعت طول نکشید، چند ساعت بعد ردیف زیر دست آرایشگر نشسته بودیم. موهای من خیلی خوب شده بود، بهم میاومد. (یه […]
به خواهرم میگم: زکات آگاهیای که دریافت میکنی اینه که اونو به منصهی ظهور برسونی (خودم از قصار بودن جمله به وجد میام و میگم صلواااات). بعد بهش میگم ببین اگر این جملهی قصار رو یه نفر دیگه گفته بود همه جا دست به دست میچرخید و طرف کلی معروف میشد. ولی ما که میگیم […]
شخصیت دیوی توی کلاه قرمزی رو از روی من ساختن. اگر کسی به من بگه یه کاری رو نکن، من صد در صد میرم انجامش میدم. اگر کسی بگه مثلا این مدل مو بهت نمیاد دیگه اینطوری درست نکن، قشنگ دو سال روی سرم نگهش میدارم تا مطمئن بشم که به اندازهی کافی بر خلاف […]
من تا وقتی که سمیرا بودم (یعنی تا قبل از اینکه برم مدرسه و بفهمم که یه مریمی هم هست) یه بچهی خیلی آروم و حرف گوشکن و ساکت و …. در یک کلمه خانوم بودم. از وقتی که مریم در من حلول کرد نمیدونم چی شد که تبدیل شدم به یه یاغی ِ کلهشقِ […]
یه بار توی مترو نشسته بودم. دو تا دختر با هم حرف میزدن، یکیشون گفت:«بابا اون که جای مادربزرگ منه، متولد شصت و چهاره» 🙄 منِ متولد شصت و چهار یه نگاهی به خودم و به اونها کردم و دیدم نه تنها هیچ ربطی به مادربزرگشون ندارم بلکه چه بسا از خودشون هم جوونترم. عزیزانِ […]