به کارگاه که رسیدیم بچهها داشتند چای صبحگاهی میخوردند و همزمان با خوردن چای عبارتهای تاکیدی میگفتند. همیشه این کار را انجام میدهند تا روزشان را با افکار و انرژی مثبت شروع کنند. خداوند را برای داشتن نیروهای خوب بینهایت سپاسگزاریم. دیگ بخار و چند اتوی جدید به کارگاه اضافه شده است. دیگ بخار کارها […]
ما امروز یک قدم به تغییر بزرگ نزدیکتر شدیم و من بسیار از این بابت هیجانزدهام. نه فقط به این خاطر که تغییری دارد اتفاق میافتد بلکه بیشتر به این دلیل که ما داریم از منطقهی امن خودمان و از شرایط با ثباتی که داریم خارج میشویم. ما داریم کنترل اوضاع را به دست میگیریم. […]
آنقدر این چند روزی که خانه بودهام تمیز کاری کردهام که دیگر رمق ندارم. مخصوصا روزهایی که میخواهم خانه را ترک کنم تمام مدت در حال تمیزکاری و جمع و جور کردن هستم. اما خسته و ناراحت نیستم چون دارم خودم را برای تغییر آماده میکنم و این خوشحالم میکند. به خواهرم میگویم من یک […]
دیروز اتفاقات خیلی زیادی افتاد، اما من اصلا در موقعیتی نبودم که بخواهم بنویسم. ما در حال طی کردن گذاری سخت هستیم که تمام توان و انرژیمان را گرفته است. دیشب اصلا حس و حال خوبی نداشتم اما تمام تلاشم را کردم که ذهنم را کنترل کنم. حالا دیگر میدانم که من مسئول راضی کردن […]
دیشب آنقدر خسته و بیحوصله بودم که هر کاری کردم نتوانستم چیزی بنویسم. مدتی هم پای کامپیوتر نشستم و واقعا تلاش کردم که بنویسم اما به هیچ وجه نتوانستم. ترکیبی از افسردگی و خستگی و بیحوصلگی و همهی اینها بودم. ساعتها طول کشیده بود تا هر دو طبقه را نظافت کنم. وقتی کار تمام شد […]
امروز روز شلوغ اما خوبی بود. صبح حدود ۷:۲۰ از خانه خارج شدم تا داروهای مادر را بگیرم. مادر داروهای ثابتی برای فشار خون و چربی و این چیزها مصرف میکند که هر دو ماه یکبار از درمانگاه طرف قرارداد با بیمهی خودش داروها را تهیه میکند. من قبلا هم برای گرفتن داروهایش رفته بودم […]
بالاخره امروز آزمایش دادم. وقتی رفتم برای آزمایش ۱۸ ساعت بود که در ناشتایی کامل بودم. کمبود قند نشان ندهد خوب است 🥴 کار آزمایش سریع و راحت و روان انجام شد. برگشتم خانه و صبحانه خوردم. نمیدانم چه شده بود که بعد از صبحانه احساس میکردم دارم از خستگی غش میکنم. شاید به دلیلِ […]
امروز را دیرتر از همیشه شروع کردم چون خیلی خسته بودم. البته که منظورم از دیرتر از همیشه قبل از ساعت هشت است اما برای من خیلی دیرتر از همیشه محسوب میشود. بعد از صبحانه بالکن را شستم، اثر خاک دیروز در بالکن کاملا مشخص بود. بعد از آن هم سریع دست به کار شدم […]
با اینکه دیشب خیلی دیروقت (حدود ساعت ۲:۳۰) خوابیده بودم اما صبح ساعت ۶ بیدار شدم. تازه بعد از من، خروس شروع به خواندن کرد. خیلی زیاد نوشتم و برخی از دفترهایم را آوردم و یک چیزهایی که قبلا نوشته بودم را خواندم و قهوه خوردم. سعدی داشت یک نفر را که وارثِ ارثیهی زیادی […]
صبح زود بیدار شدم تا اول وقت برسم آزمایشگاه. قبل از بیرون رفتن چای را گذاشتم و یک سری لباس هم داخل ماشین لباسشویی ریختم. یک ظرف آب داخل ماشین بود که درش باز شده بود و ریخته بود روی زیرپایی ماشین که حالت موکتی دارد. نم آب با گرمای هوا در هم آمیخته بود […]