[vc_row][vc_column][vc_empty_space woodmart_hide_large=”0″ woodmart_hide_medium=”0″ woodmart_hide_small=”0″][vc_separator border_width=”3″ wd_hide_on_desktop=”no” wd_hide_on_tablet=”no” wd_hide_on_mobile=”no”][/vc_column][/vc_row][vc_row][vc_column][vc_column_text woodmart_inline=”no” text_larger=”no”]صبح رکوردِ دیر بیدار شدن را زدم چون دیشب واقعا خسته بودم. نوشتم و قهوه خوردم و بعد از صبحانه یک سر رفتم پیش ساناز تا یک سری وسیله از او بگیرم. باز هم کلی با هم حرف زدیم. اصلا مگر حرفهای ما تمام شدنیاند؟! در […]
روکش انداختن داخل کابینتها و کمدها کار جالبی است؛ کاری نیست که بتوانی بدون فکر واردش بشوی و از یک جایی شروع کنی به اندازه زدن و بریدن. اول باید کل فضاها را بررسی کنی، بیشترین و کمترین طول و عرضها را اندازه بگیری و تصویری از کل فضا به دست بیاوری تا بتوانی با […]
این چند روز که کار میکردم تا دندان مسلح بودم؛ دو لایه ماسک، دو یا سه لایه دستکش، روسری. فقط عینکِ کار نداشتم و همین نقطه پاشنهی آشیلام بود. بارها مواد شوینده به داخل چشمم پرید یا بخار مواد شوینده چشمهایم را میسوزاند. امروز مثلا عقلی کردم و عینک شنا با خودم بردم. اما همان […]
این دفعه دیگر پیشبینیام درست از کار درآمد؛ تمام امروز را در آشپزخانه بودم. فکرش را میکردم. اما دیگر میتوانم اعلام کنم که کار آشپزخانه تمام شده است که دستاورد بزرگی محسوب میشود. کار آشپزخانه که تمام میشود انگار کار کل خانه تمام شده است. چند پردهی موقتی هم برده بودم که به بعضی از […]
چند پرنده آنقدر زیبا میخوانند که هوش از سر ما بردهاند. آخرین بارهایی است که جلوی این پنجره مینشینم و با کامپیوتر کار میکنم. از اینجا که من مینشینم آسمان پیداست و قسمت کمی هم از رشته کوههایی در آن دور دورها. یک ساختمان نیمه کاره که خدا میداند چند وقت است در همین وضعیت […]
من Jet Lag تر از مسافرها هستم. چشمهایم از خستگی ریز شدهاند. زیر چشمهایم گود افتاده و تمام مدت خواب بر من مستولی است. در واقع یک جورهایی توی در و دیوار هستم. فکر میکردم مسافر کوچک که بیاید با من خیلی غریبه باشد چون من را کمتر از همه دیده و میشناسد. اما چون […]
صبح اول وقت گل گرفتیم. گل آرایی یکی از کارهایی است که من عاشق انجام دادنش هستم. از کنار هم قرار دادن گلها بینهایت لذت میبرم. بخشی از وجود من در جنوب فرانسه گلهای وحشی را میچیند و داخل گلدان میگذارد. یکی از رویاها و فانتزیهای همیشگی من این است که در نزدیکی دشتهای گلهای […]
نمیدانم چرا تمام پیشبینیهایم در مورد تمیزکاریها اشتباه از کار درمیآیند!! من فکر میکردم ۳ ساعت دیگر در آشپزخانه کار کنم کار تمام است. تمام امروز را در آشپزخانه بودم، یک روز دیگر هم باید به کار در آشپزخانه ادامه دهم تا کار تمام شود. به طور کلی خانه به ۳ روز دیگر کار نیاز […]
امروز صبح که میرفتم تصمیم گرفتم که اول شیشهها را تمیز کنم و بعد بروم سراغ تمام کردن کار آشپزخانه. تصمیم خیلی خوبی بود اما مثل دیروز پیشبینیهایم غلط از کار درآمد. چه کسی باورش میشود که تمیز کردن شیشهها ۱۰ ساعت طول بکشد؟ بله، همینقدر طول کشید. خاکِ یک عمر نشسته بود به شیشهها. […]
وقتی که تصمیم گرفتم زندگیام را در شهر دیگری، آن هم در یک شرایط خیلی خاص، ادامه دهم میدانستم که ساده نخواهد بود. من مسئولیتش را پذیرفته بودم و برایش آماده شده بودم. در واقع بهتر است بگویم که «فکر میکردم» که مسئولیتش را پذیرفتهام و «فکر میکردم» که برایش آماده شدهام. اما وقتی در […]